چکیده

     دو شاعر بزرگ و برخاسته از دو جایگاه فکری شرق و غرب و علی رغم تفاوت های بعضاً فرهنگی، قومی و حتی دینی، اما از مشترکات برجسته ی خلقی، فکری و هنری برخوردارند. این مقاله در راستای تبیین و تشریح تأثیر پذیری شاعر نابغه آلمانی «گوته» از حافظ شیرازی است. مبارزه با ریا و احساس انزجار از شخصیت های ریاکار، خشک و متعصب و تعریض به اوضاع نابسامان اجتماعی جامعه از مبانی مشترک فکری این دو شاعر شهیر می باشد.

گوته در دیوان شرقی خود، شرق را تریاکی می داند که در دوران پرجنجال، برای تخدیر روح خویش به کار می گیرد و در مقابل حافظ نیز به طور مکرر در اشعار خود مفاهیم و جایگاه شخصیت های ریاکار را به باد طنز و انتقاد می گیرد. و درتقابل با آنان  آرامش و تسلی خاطر خویش را در هم نشینی با شاهد و ساقی و سیر در خرابات میخانه جستجو می کند.

کلیدواژه ها: گوته، حافظ، ریا،صوفی.  

  

مقدمه

ادبیات در هر شکل و قالبی که باشد، نمایانگر سنن، فرهنگ، افکار و اندیشه های انسانی است. و در همین راستا شعر که از قوه ی تخیل شاعر نشأت می گیرد،  به آن جان می بخشد.

 شعرخواه در قالب طنز باشد و یا در قالب انتقاد و هجو و یا در قالب ستایش و مدح؛ به کار بردن گونه هایی از مضامین، هر یک به نوع خود، نشان از رمز و معنا و مفهوم خاصی می باشد.

ادبیات پیوند بین ما و افکار یک نویسنده یا شاعر است. در این میان با دقت در شعر می توان به عمق تخیل،  عواطف و احساسات شاعر، در قالب غزلی عاشقانه که توأم  با سوز و گداز است و یا در قالب غزلی رندانه؛ که بی باک و جسورانه است و آلام و دردهای اجتماعی را به نمایش
می گذارد پی برد.  در این میان، حافظ، از جمله شاعران بزرگ و بلند پایه ای از خطّه باصفای شیراز وگلگشت مصلا، چنان اسوه ی بزرگی است که نام و تجّلی و تاثیر او در دل، جان و اندیشه ی نابغه ی بزرگ آلمانی یعنی «گوته» در مغرب زمین به حد اعلی می رسد. جای بسی بالندگی است که در میان آن همه شاعر ایران زمین نام «حافظ» اینگونه به زیبایی می درخشد و به عمق روح و فکر او تاثیرمی گذارد.

گوته نیز چون حافظ از بزرگترین مردان هنر و ادب است که عالم بشریت نام او را به فراموشی نخواهد سپرد. آشفتگی از دنیای غرب، شاعر آلمانی را بر آن واداشت تا با سیر در اندیشه های بلند و بیکرانه مشرق زمین، گمشدۀ خود را در افکار و روح و اندیشه های حافظ بیابد.

گوته نیز مانند حافظ از ریا و نفاق منزجر و همواره از سالوس نمایان در عذاب است که در «رنج نامه» دیوان وی این موضوع به خوبی مشهود است.

گوته نیز به لوئیزا اشیندلر، یکی از بانوان دوست خود، در این زمان چنین نوشت:

«شرق در واقع تریاکی است که من در این دوران پرجنجال برای تخدیر روح خویش به کار
می برم.» (گوته، 35:1380)

حافظ نیز برای گوته معلم عشق و حکمت است به طوری که این شاعر آلمانی را سراپا مجذوب خود ساخت، به قول نیچه «اعجاز واقعی هنر بشری است» و این اعجاز  ادب شرق او را دیوانه خود کرد.

 

 

 

 ریا چیست؟

از جمله بیماریهای روانی و گناهان قلبی «ریا» است که توبه از آن و پاک کردن آلودگی دل از آن واجب است و تا قلب انسانی از این بیماری سالم نشود در دارالسلام (بهشت) راهی ندارد پس باید معنای ریا و حقیقت آن و راه درمان را دانست. ریای قلبی حرام است، عمل ریایی هم حرام
می باشد. و به عبارت دیگر حرام بودن عمل ریایی به سبب حرام بودن ریای قلبی است بنابراین، باید حقیقت ریا، بیان شود و بیماری قلبی و حرام بودنش روشن گردد.(دستغیب، 388: 378).

ریا در لغت

 ریا، یعنی به نیکوکاری تظاهر کردن، خود را پاکدامن جلوه دادن، دورویی، نفاق، ترک اخلاص در عمل به آنکه غیر خدا را لحاظ کند.

ریا می تواند در عبادت، در خوردن، در مجالست، در نماز و روزه و حج و غیره و ... باشد. مانند ریای در لباس که صوفیان با تقدس نمائی خود آن جامه روحانی را دستخوش شهرت و شهوت خود نمودند. «ریای در لباس این است که لباس کهنه بپوشی و لباس خشن بر تن کنی و خود را سخت به زحمت اندازی تا گویند خوشا به حالش که عجب زاهدی است و در بندگی چه موجود موفقی است» (انصاریان، 150:1367)

ریا شرک است

ریا شرک است و جزء گناهان کبیره و ریاکار مذموم و مغموم در جهان خواهد گردید و با ریا تیشه به ریشه خویش می زند و هر عملی که انجام دهد در آن ریا و شرک باشد پسندیده نیست و مورد قبول خدا و عبادت محسوب نمی شود. «از رسول خدا صلی الله علیه و آله از معنای آیه شریفه فَمَن کانَ یَرجُو لِقِاء رَبّهِ پرسیدند، فرمود: انسان عملی را انجام می دهد نیت و قصدش وجه الله نیست، بلکه برای این است که مردم از او تعریف کنند و در بین مردم پاک و خوب جلوه نماید، علاقه مند است مردم از وضع او آگاه گردند، این انسان همان است که به عبادت پروردگارش شرک ورزیده» (انصاریان، 151:1367)

حقیقت ریا چیست؟

 اگر خواسته درونی کسی انجام عبادات واجب یا مستحبات مالی یا بدنی مانند: (نماز، روزه، حج، زکات و ...) باشد و از این راه کسب اعتباری برای خود نزد دیگران به دست آورد و از راه آن به ثروت اندوزی و مقام و منصب، برسد این خواسته و میل قلبی او ریا محسوب می گردد. «کسی که خواسته درونیش ثروتمندی و منصب و ریاست و شهوات دنیوی است و انجام دادن عملیات و کارهای خیر را در آشکار وسیله بر آن آرزوها می بیند همین شخص ریای قلبی دارد و هر عبادتی که انجام می دهد چون محرک و داعی او همان غرض نفسانی است؛ آن عبادت، عمل ریایی و حرام و باطل است هر چند به زبان بگوید یا به خاطر بگذراند که این عبادت را قربه الی الله انجام می دهیم.» (دستغیب، 379:1388)

حقیقت ریا

«ابن زیاد» بزرگترین ملعون که خواسته ای جز شهوت و ریاست و مقرب به یزید برای رسیدن به این خواسته ها منظوری نداشت تا جایی که زیر بار بزرگترین جنایت یعنی کشتن پسر پیغمبر صلی الله علیه واله و سلم و اسارت ذُرّیه آن سرور رفت، در همین مسجد جامع کوفه نماز جماعت می خواند و روزهای جمعه به منبر می رفت و مردم را اندرز می داد و نماز جمعه می خواند. شکی نیست که این کارهایش برای اظهار مسلمانی و تثبیت حکومت بر مسلمانان بوده است.

بدتر از او «حجاج» ملعون در همین مسجد نمازها می خواند، جمعه ها منبر می رفت و خطابه های آتشین ایراد می کرد و مردم را از عذاب الهی می ترساند در حالی که سی هزار بی گناه با چه شکنجه هایی در زندانش بودند که بیشتر جرمشان دوستی علی بن ابیطالب علیه السلام بوده است.

چنین ملعونی که می گفته هیچ لذتی برای من مانند کشتن انسانی در برابرم و دست و پا زدنش نیست، در این ظاهر سازیهایش دارای ریای قلبی است و تمام عباداتش جز ریاکاری نبوده هر چند به زبان یا دلش می گذرانده «قربه الی الله» لکن در حقیقت مقرب به همان خواسته های نفسانی و آرزوهای شیطانیش بوده است.(دستغیب، 1388: 379)

امام خمینی (ره) در تعریف «ریا» می فرماید: «ریا عبارت است از نشان دادن و وانمود کردن چیزی از اعمال حسنه یا خصال پسندیده یا عقاید حقه است به مردم، برای منزلت پیدا کردن در قلوب آنها و اشتهار پیدا کردن آن ها به خوبی و صحّت و امانت و دیانت بدون قصد صحیح الهی. » (قورلی زاده، 1390 :137)

ریا به هیچ وجه پسندیده و مقبول نیست

ریا از رذائل اخلاقی است که به هیچ وجه پسندیده نیست و مذموم شمرده می شود. «حضرت صادق علیه السلام به یکی از بدترین رذائل اخلاقی و آلودگیهای قلبی یعنی ریا و تظاهر به عمل اشاره می کند.

امام علیه السلام می فرمایند : برای خوش آمد کسانی که نه حیات دست آنهاست و نه ممات و نه از دست آنان برای تو در دنیا و آخرت کاری بر می آید عمل مکن» (انصاریان، 137:1367)

«ریا درختی است که میوه آن  شرک خفی است و ریشه و پایه ریا نفاق و دوروئی است» (همان: 137)

 

 

حرام بودن ریا

در کتاب «گناهان کبیره» پاره ای از آیات و روایات بر کبیره بودن گناه ریا ذکر شد و در اینجا به پاره ای دیگر از آنها اشاره می شود. در سوره بقره می فرماید: «ای کسانی که ایمان آوردید صدقات و بذل مال در راه خیر، خود را با منت گذاشتن و آزار رسانیدن به گیرنده، باطل نکنید. مانند کسی که مالش را برای خودنمایی به مردم انفاق می کند و به خدا و روز واپسین ایمان ندارد و مثل آن ریاکار مثل سنگ صافی است که بر آن خاکی بوده و باران سختی بدان رسیده، آن را صاف به جای گذاشته، اینان توانایی بهره برداری از آنچه فراهم آورده اند ندارند و خداوند گروه کافران را رهبری نمی فرماید.» (دستغیب، 1388: 386)

یآ ایهاالذینَّ اَمنُوا لا تُبطلوا صَدَقاتِکُم بالمَنِّ والأذیَ کالذّی یُنفِقُ مالَهُ رِئآءَالنّاسِ وَ لا یُومِنُ باللهِ والیَومِ الاخِرِ مثَلَهُ صَفوانِ عَلَیهِ تُرابٌ فَاَصابَهُ وابِلٌ فَتَرکهُ صَلداً لا یَقدِرونَ عَلَی شیءِ ممّا کََسَبوا واللهَ لا یهدیِ القومِ الکافرین. (بقره/264)

ریا از جمله مصطلحات و کلمات منفوری است که حافظ بارها در اشعار خود از آن انتقاد می کند و گریزان است و از واعظان و شیخان ریاکار که عملی جز ظاهر فریبی و رعونت و خشونت ندارند بیزار است و معتقد است «چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند.» (ستارزاده، 1350: 1158-1159)

الف)سالوس ستیزی حافظ

واژه «سالوس» را اهل لغت «مردم چرب زبان و ظاهرنما فریب دهنده و مکار و محیل و دروغگو و فریبنده و شیاد» معنی کرده اند و گفته اند: «از فارسی تعریب شده و به معنی خادع و خدعه» آمده است! (نیاز کرمانی، 1369: 197-198)

حافظ سالوس را مترادف و هم معنی با ریا بکار می برد. ریا یا رئا واژه ی قرآنی است که بارها در قرآن مجید آمده و در آن همواره ریاکاران را مورد نکوهش قرار داده است.

«پیامبر گرامی از ریا به معنی «شرک اصغر» و به قول امام محمد غزالی «شرک کهین» تعبیر فرمود و علمای اخلاق ریا را آفت اخلاص و دین و اخلاق دانسته اند» (همان: 198)

با توجه به تعابیر و معانی قرآن درباره سالوس و ریا چنین استنباط می شود که شرک یا کفر و گناهی بزرگ تر از «ریا» نیست و این درست همان اعتقادی است که حافظ دارد.

انگیزه اصلی این سالوس ستیزیهای حافظ و مبارزه با ریا بی شک انحطاط ارزشهای اخلاقی و رواج ریا بود که در عصر نابسامان حافظ وجود داشت و حافظ مردی دیندار و پای بند به اصول و موازین شرعی و اخلاقی از دیدن چنین اوضاع نابسامان سخت رنج می برد با شیوع بیماریهای گوناگون اخلاقی در جامعه: ریا، تزویر، دروغ، فحشا و ...

در این میان واعظان بی عمل و زاهدان ریاکار و صوفیان بی اخلاق هیچ گاه از دم تیغ تنبیه و طنز خواجه دور نبودند و به طور مکرّر مورد انتقاد کوبنده قرار گرفته اند.

صوفی بیا که جامه سالوس بر کشیم
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

 

وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

(غنی و قزوینی، 1377: 303)
(غنی و قزوینی، 1377: 166)

زرق به کنایه، یعنی؛ دورویی و نفاق و ریاکاری که حافظ از فریبکاری و ظاهر کاری آنان سخت متنفّر است.

جامه یا خرقه سالوس: «در عصر حافظ که دوران سلطنت تزویر و ریا و نیرنگ است صوفیان حقه باز و زاهدان ظاهر پرست به مدد بوقلمون صفتی و فرصت طلبی به نعمت و مکنتی رسیده بودند، دیگر خرقه ها را از پارچه های فاخر و رنگارنگ می ساختند و آرایشهای گوناگونی بر آن می دوختند و می پوشیدند، به سبب همین بازی، ظاهر پرستی و فرصت طلبی، ایشان را هجو می کند خرقه شان را گاه دامهای تزویری که این ریاکاران دین فروش نهاده اند حافظ را چنان می آزارد که هر گناه دیگری را در برابر این تزویر و نیرنگ ناچیز می انگارد و عمل خانقاهیان را برابر با ریا می داند.» (نیاز کرمانی، 1369: 54)

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری

 

کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

(غنی و قزوینی، 1377: 30)

در این بیت حافظ می گوید: مستی در نظر او با پرهیز از فریب و نیرنگ خلق، با راستی و پاکدلی پیوند و انسجام دارد:

جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم

 

یعنی از اهل جهان پاک دلی بگزینم

(غنی و قزوینی، 1377: 287)

«در تحلیل مشرب حافظ به این نتیجه می رسیم که مشرب خاص وی حتما بیش از جنبه «تنبیه ریاکاران و مبارزه با خود پسندان قشری» از «تظاهرات روح بلند و طبع آزاده خواجه که رنجیده و بیزار از ریاکاریها و مردم آزاریهاست» الهام می گیرد و توأم با تجلّیات خشم و رنجش جبّلی و از این ریاکاریها و مردم آزاریها و در دکانداریها گاهی به صورت بی اعتنایی محض و گاهی به صورت عناد و استهزاء جلوه می کند» (زرّین کوب،1385:74)

در این بیت حافظ به آشکارا می گوید رندی و می پرستی وی کردار اهل صومعه و ریاکاریها و دکانداریهای شیخ خانقاهی است و با سالوس ورزی باعث گردیده که نامه او سیاه شود.

کردار اهل صومعه ام کرد می پرست

 

این دودبین که نامه من شد سیاه از او

(غنی و قزوینی، 1377: 332)

در این بیت حافظ خرقه خود را نادیده نمی گیرد و آن را پاکتر از خرقه دیگران نمی داند:

چاک خواهم زد این دلق ریایی چه کنم
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست

 

روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم

(غنی و قزوینی، 1377: 297)
(غنی و قزوینی، 1377: 277)

پرده یی بر سر صد عیب نهان داشتن: «در واقع ظاهر پاک اینان، پرده یی ست بر باطن ناپاکشان» (یثربی، 491:1381)

سجاده به دوش کشیدن:

سجاده بر دوش کشیدن: «از آداب صوفیه بوده است و اگر در راه سجاده بر کتف اندازد، ادب آن است که بر کتف چپ اندازد و بر سجاده به ادب نشیند و تا بتواند روی به قبله کند و به دو زانو نشیند و چنین به نظر می رسد که سجاده را بر دوش می افکنده اند تا چین و چروک نشود و این  نکته از تأمل در شعری که ابوالحسن علی بن عبدالحمید، از ساکنان دیر آبادی بیهق و از شعرای قرن ششم، در ستایش مؤلف تاریخ بیهق گفته است دانسته می شود» (شفیعی کدکنی، 503:1366)

حافظ در این بیت به صوفی ریاکار خطاب می کند و می گوید: نذر و فتوحاتی که در صومعه مان میاید در بهای باده مصرف کنیم و خرقه ریاکاری را با آب خرابات در کشیم، یعنی با باده آب بکشیم تا پاک از رنگ ریا شود و خالص و پاکیزه گردد.

نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم

 

دلق ریا به آب خرابات بر کشیم

(غنی و قزوینی، 1377: 303)

برکشیدن: «آب کشیدن، پاک و طاهر گردانیدن

صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم

 

وین نقش زرق را خط بطلان بسر کشیم

(غنی و قزوینی، 1377: همان)

برکشیدن، بیرون آوردن، از تن به در آوردن» (اهور، 441:1372)

گوشه نشینی حافظ

ترویج ریا و فساد و سالوس در میان معاصرین حافظ به قدری گسترده و زیاد شده بود که وی را آزرده خاطر ساخته بود و مکرر در اشعار خود میل به گوشه نشینی و انزوا اظهار داشته و همنشینی جام باده را بر معاشرت با یاران دو دل ترجیح می دهد:

حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد

 

که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
 از گرانان جهان رطل گران ما را بس

(غنی و قزوینی، 1377: 287)

(نیاز کرمانی، 220:1368)

« رواج بازار ریا و سالوس و انتشار تزویر و ریا و فساد، در میان معاصرین خواجه، به قدری زیاد شده بود که وی را آزرده خاطر ساخته بود» (نیاز کرمانی، 1368: 218)

حافظ از ریاکارانه این صوفی نمایان که آستین خرقه کوتاه دارند دست دراز و باید به خدا پناه برد که در راه خدا هم دام نهاده اند:

صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد
ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم

 

بنیاد مکر بر فلک حقه باز کرد
ز آنچه آستین کوته و دست دراز کرد

(غنی و قزوینی، 1377: 115)

(غنی و قزوینی، 1377: همان)

در قدیم آستین ها را بسیار بزرگ و وسیع ساخته اند به طوری که چیزهای بسیاری مانند کتاب، غذا، دوات در آن حمل می کردند و آستین نقش کیسه بزرگی را بر عهده داشته است. به خصوص صوفیان که آستینهای کوتاه و گشاد داشتند و با تفسیر «وثیابک فطهِّر» آستینها را کوتاه می کردند و شعار اصحاب تصوف بوده است، بنابراین در همین آستینهای کوتاه و گشاد بوده است که صراحی پنهان می کرده اند:

در آستین مرقع پیاله پنهان کن

 

که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است

(غنی و قزوینی، 1377: 45)

فساد پنهانی ریاکاران

آنچه انسان را به کار و تلاش وا می دارد ایمان و ادراک است و چون منافقان و ریاکاران از نور معرفت بی بهره اند رفتار و کردارشان یکی نخواهد بود. و همیشه ریا و تزویر را با خود به همراه دارند:

حافظ این خرقه پشمینه ببینی فردا

 

که چه زنّار ز زیرش به دغا بگشایند

(غنی و قزوینی، 1377: 169)

در عرف عرفا و شرع گفته اند که اگر می خواهی کاری را برای رضای خدا انجام دهید تا به ریا آمیخته نشود آن را آشکار نکنید. حافظ می خواهد با معشوقش قرار پنهانی بگذارد این را از مقوله ای به حساب می آورد که برای رضای خدا کار خیرت را پنهانی انجام بده که ثوابش دو چندان بشود:

پنهان ز حاسدان به خود خوان منعمان

 

خیر نهان برای رضای خدا کنند

(غنی و قزوینی، 1377: 164)

حافظ منتقد و مصلح اجتماعی

«حافظ منتقد و مصلح اجتماعی است و هم در کار و بار شریعت و هم درباره طریقت از صوفی، زاهد و پیروان طریقت و خانقاه و خرقه و اینها را می بیند که چقدر مضمون می سازد و معنا پروری می کند و چقدر انتقاد طنز آمیز خوبی دارد. چون حافظ هوشمندانه فهمیده بود انتقاد و نصیحت اصلا تکلّف آمیز و تلخ است و توی کَتِ کسی نمی رود. انتقاد هم به همین گونه تا بجنبی می شود هجو، به جنبی می شود بدگویی از یک عده، می شود غیبت، و اهانت به غیر و هیچ جاذبه ای ندارد. این بوده که حافظ آمده طنز را بر این اضافه کرده بوده است» (خرمشاهی، 165:1372)

ریا در دیوان گوته

یک وجه شباهت بین حافظ و گوته، در مبارزه با ریاکاران این است. گوته نیز همانند حافظ پیوسته از تنگ نظری سالوسان روحانی نما در عذاب و با آن می ستیزید. و این نکته به خصوص در «رنج نامه» دیوان وی به خوبی مشهود است.

«حافظ شیراز نیز چون من از دست ریاکاران خودبین در رنج بود و همه عمر با آنان ستیزه کرد، به خاطر خدا، نام دشمنان مرا از من مپرسید، زیرا من هم اکنون به اندازه کافی از دستشان در رنجم و از این بیش دشمن تراشی نمی توانم کرد.» (رنج نامه/149)

«گوته در دفتر خاطرات خود، در همان روز سرودن این قطعه (26 ژوئیه 1814) اشاره به یکی از اشعار حافظ می کند که به احتمال قوی مورد توجه وی در بند آخر این قطعه (آنجا که سخن از حافظ و شکوه او از ریاکاران می رود) بوده است. متن آلمانی یادداشت گوته با این شعر حافظ تطبیق می کند»:

پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان

 

رخصت خبث نداد، ارنه حکایتها بود!

(199/دیوان شرقی)

در جای دیگر «خلدنامه» در مورد ریا می گوید:

«حوری- شاعر، تو نیز دست از کار خویش برمدار و تا آنجا که از سرچشمه ی دلت امواج
سخن های نغز بیرون می جهد غزلسرایی کن، زیرا ما ساکنان بهشت دلداده آن گفتار و پنداریم که از شور دل خبر دهد. اگر هم سخنی تندگویی، از تو نخواهم رنجید، زیرا حوریان کلام تندی را که از دل برآید از سخن نغزی که بوی ریا دهد بیشتر عزیز می دارند.»

«این قطعه و قطعه بعد در سال 1820، همراه قطعه «اجازه» سروده شده چاپ نخستین «دیوان» هیچ کدام از این سه قطعه را نداشت.» (195/دیوان شرقی)

حافظ و گوته همواره از دست سالوس نمایان روحانی نما در عذاب بودند و این احساس انزجار را بارها در دیوان خود به صورت طنز و انتقاد مکرّر بیان کرده است. گوته در دیوان شرقی خود «رنج نامه» به خوبی این مسأله را بیان کرده است.و حافظ با زبان طنز و تعریض خود به افشاگری این نیرنگ بازان پرداخته است.

در ادامه شخصیت صوفی که بیش از سی بار در غزل های حافظ به کار رفته است و معنی آن در کلام حافظ به همان زاهد ریاکار بسیار نزدیک است مواجه می شویم:

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

 

بنیاد مکر بر فلک حقّه باز کرد
ورنه، اندیشه این کار فراموشش باد

(غنی و قزوینی، 1377: 115)

(غنی و قزوینی، 1377: 94)

«چرا؟ برای این که از اندازه بگذرد، آنچه در درون اوست، بر همه آشکار می شود.» (زرین کوب، 1370: 380)

اگر محیط مساعد باشد، می بینید که این صوفی بیش از بت پرستان از راه خدا دور است.

بیفشان زلف و صوفی را به پا بازی و رقص آور

 

که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی

(غنی و قزوینی، 1377: 382)

صوفی که در غزلهای حافظ دارای بار منفی است مورد انتقاد کوبنده او است؛ زیرا صوفی را ریاکار و ظاهر نما می داند نه از تمام صوفیه، بلکه از صوفیه ای که این چنین گرایشها و صفات را دارند انتقاد می کند. انتقاد حافظ از صوفی این است که ظاهرگرا و ریاکار و بی درد و بی عشق است.:

صوفی بیا که آیینه صافی است جام را

 

تا بنگری صفای می لعل فام را

(غنی و قزوینی، 1377: 18)

یا

صوفی صومعه عالم قدسم لیکن

 

حالیا دیر مغانست حوالتگاهم

(غنی و قزوینی، 1377: 292)

در این بیت، حافظ خرقه پشمینه صوفیان را ریائی می داند و آرزوی مجلس عیش و بزم شادی دارد که در آن نوازندگان بنوازند و خوانندگان بخوانند. حافظ این خرقه سالوس درویشان را
می نگرد و خرقه اش را بی ارزش می شمارد و با حسرت می گوید: شک دارم آن را به جامی باده از من به گرو بپذیرند.

نوش و نیش رندانه حافظ در این بیت به خوبی روشن و مشهود است که تعریفی محتاطانه از ممدوحش دارد.

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم

 

آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند

(غنی و قزوینی، 1377: 65)

 

«اشاره های حافظ به «صوفی» نیز همانند اشاره های او به «زاهد» است؛ و صوفی و زاهد یکی هستند. اگر حافظ بر مسند ارشاد تکیه نزده و هرگز به خانقاه سر نسپرده و خانقاهی بر پا نکرده؛ اگر پرهیزی از این نداشته است که زندگانی خود را در حاشیه ی دربارها و شاهان و وزیران بگذارند، می باید نشانه ای از نگرش او به مسأله ی زهد باشد، زیرا کرسی های ارشاد را همواره برای هدایت خلق به راه زهد و پرهیز بر پا می کنند، اما او می گوید»:

ما اهل زهد و توبه و طامات نیستیم

 

با ما به جام باده ی صافی خطاب کن»

 

(آشوری، 286:1379)

 

«حافظ در رسوا کردن کذاب و بی تمیز تصوف، بی پروا و پرده در است و از عجب خانقاهی و زهد ریایی و شکمبارگی صوفی نمایان در تاب است و بی شرمی و دراز دستی و کوته آستینی و دکان داری و خودپسندی و لاف زنی و کرامات تراشی و شطح و طامات بافی و مرید پروری شان را بسر نمی تابد و از این آفت عرفان سوز و دین بر باد داده به خدا پناه می برد.» (سروش، 1373: 257)

ساقی بیار آبی از چشمه ی خرابات
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
می صوفی افکن کجا می فروشند

 

تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی
بیا این داوریها را به پیش داور اندازیم
که در تابم از دست زهد ریائی

(غنی و قزوینی، 1377: 394)

(غنی و قزوینی، 1377: 303)

(غنی و قزوینی، 1377: 397)

 

حافظ دلق ملمع را به صوفیان ریاکار نسبت می دهد که به ظاهر صوفی هستند اما در باطن دزد و در زیر کمندها (طنابهایشان) اسباب دزدی دارند:

به زیر دلق ملمّع کمندها دارند

 

دراز دستی این کوته آستینان بین

(غنی و قزوینی، 1377: 324)

حافظ خرقه صوفیان را خرقه ریا و تزویر می داند که برای تظاهر می پوشند و بندگان خدا را گمراه می کنند و حتی خدا را هم گول می زنند:

بوی یک رنگی از این نقش نمیاید خیز

 

دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

(غنی و قزوینی، 1377: 390)

حافظ صوفیان را نیرنگباز و مکار و فریبکار می داند که این پشمینه پوشان در راه خدا دام می گسترانند و از دست این صوفی نمایان ریاکار و آسیتن کوتاه و دست راز به خدا باید پناه برد:

صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد
ای دل بیا که به پناه خدا رویم

 

بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
زانچه آستین کوته دست دراز کرد

(غنی و قزوینی، 1377: 115)
(غنی و قزوینی، 1377: همان)

حافظ معتقد است که این صوفیان ریاکار حتی از خوردن مال حرام هم باکی ندارند و آنان را شکمباره و خوش علف می خواند و روا نمی داند که به عالم انسانی راه یابند و باید در عالم حیوانی خود باقی بمانند:

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد

 

پار دمش دراز باد، آن  حیوان خوش علف

(غنی و قزوینی، 1377: 241)

«جامعه عصر حافظ ترفندهای عوام فریبانه ایست که ریا را حلال می دانند و جام باده را حرام:

 

ریا حلال شمارند و جام باده حرام

 

زهی طریقت و ملت، زهی شریعت و کیش»

(نیاز کرمانی،213:1369)

امیر مبارزالدین در چهل سالگی توبه می کند و زهد و پارسائی و محتسبی پیش می گیرد در امور شرعی بسیار سختگیر بود و افراط می ورزید. دیگران را از خوردن باده منع می کرد اما خود پنهان به باده خوردن می پرداخت و در شراب خواری بسیار قهّار بود:«لباس زهاد می پوشید، خود گزمه و شحنه می شد و خانه به خانه به ظاهر دنبال اهل منکر می گشت» (فرّهی، 1383: 19)

او بسیار ریاکار و عابد نما و سالوس بود و حافظ لقب محتسب و خم شکن بر وی نهاد. در خفا شراب می نوشید در حالی که خود دیگران را به توبه امر می کرد و با زهد خشک و سختگیریهای مذهبی بر شیراز عصر حافظ سایه می گسترانید.

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
اگر باده فرحبخش و بادگل بیز است

 

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است

(غنی و قزوینی، 1377: 166) (غنی و قزوینی، 1377: همان)

(غنی و قزوینی، 1377: 168) (غنی و قزوینی، 1377: 45)

«گوته خود را با حافظ در عرفان، در عشقبازی و نبرد با «خرقه پوشان» و «زاهدان»، «عالم نمایان»، «نیمه انسانها»، «راهبان بی خرقه و دستار» سهیم می یابد و مانند او از دست «زاهدان ظاهرپرست» فریاد می کشد.

«گوته نیز مانند حافظ «رنجاندن دیگران» را گناه انسان می داند و در نامه ای به تاریخ 23 مارس 1831 خود را «هیپسیستاری» می نامد، یعنی خود را جزء افراد خرقه ای می شمارد که چون در بین پیروان ادیان متفاوت زیست می کردند گفتند حاضرند بهترین و کاملترین نکته های هر یک از ادیان که انسان را به خدا نزدیک تر می سازد بپذیرند.» (دستغیب، 122:1373)

در ساقی نامه می گوید:

«ساقی- ای خداوندگار، نمی دانی در آن هنگام باده نوشیده ای چگونه فروغ حکمت از دو دیده فروزانت هویداست، و در آن دم که فقیه و محتسب ریاکارانه رو در کنج میخانه نهان می کنند تو چسان دریچه دل به روی همه می گشایی تا به هر کس از سرچشمه دانش خود، جرعه ای بخشی.» (ساقی نامه/95)

گوته نیز همانند حافظ از دست فقیهان و محتسب ریاکار اظهار تنفّر دارد و به میخانه پناه می برد تا آرامش و تسلّی خاطر خویش را در آنجا بیابد، زیرا در آنجا نور معنوی می یابد و باده عرفانی
می نوشد.

در ساقی نامه می گوید: «هنگامی که با جام می خلوت می گزینم، غم های جهان از یاد می برم. باده خویش را جرعه جرعه سر می کشم و تنها به آنچه دلم می خواهد می اندیشم، بی آنکه از مصاحبت نا اهل غمی داشته باشم.» (ساقی نامه/91)

شاید اصل فکر از شعر حافظ بوده باشد:

جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم

 

یعنی از خلق جهان پاکدلی بگزینم

(178/دیوان شرقی)

«حافظ و گوته» از خشک طبعی برخی فقها و ارباب دین سخت شکوه داشتند و از فقیه و محتسب و زاهد به لطف و طنز یادمی کند و مورد انتقاد هر دو می باشد. و همچنین آنان را دل سیه و دورو، ازرق لباس و دارای نفاق و دورویی می خوانند.

در این قسمت از دیوان گوته، آمیزه هایی چون زاهد، صوفی، فقیه و محتسب چون همگی آنها به یک شکل و مفهوم به یکدیگر مرتبط شده اند و یکجا در مورد آنان تفسیر شده است.

«ای حافظ مقدس، تو را لسان الغیب نامیدند ولی سخنت را آن چنان که باید، وصف نکردند؛ عالمان خشک علم لغت نیز کلام تو را به میل خود تأویل می کنند، زیرا از سخن نغز تو جز آن مهملات  که خود می پندارند در نیافته اند. لاجرم دست به تفسیر سخنت می گشایند تن شراب آلوده خویش را به نام تو بر سر کشند.

ولی تو، بی آنکه راه و رسم زاهدان ریایی پیشه کنی، راز نیکبختی آموخته و صوفیانه ره به سرچشمه سعادت برده ای، این است آنچه فقیه و محتسب در حق تو اقرار نمی خواهند کرد.» (حافظ نامه/75-76)

«در زمان گوته در اسلامبول بر سر آنکه حافظ را باید کافر یا مؤمن دانست بین فقها و ارباب دین و قلم اختلاف بود. گوته از این خشک طبعی که خود حافظ همیشه از آن شکوه داشت، سخت آزرده بود و تفسیر ناروای سخن حافظ را جایز نمی دانست. این قطعه به تقلید از شکایت خود خواجه، که در بسیاری از اشعار او منعکس است، ساخته شده است»:

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

 

در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

یا:

غلام همّت دردی کشان یکرنگم

 

نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند

(174/دیوان شرقی)

 

در ساقی نامه می گوید:

«زاهد ملامتم مکن که ترک پارسایی گفتم و سر در خدمت معشوق و می نهادم.»(ساقی نامه/93)

در باب صوفی، گوته در حافظ نامه دیوان خویش به مورد اندکی درباب صوفی اشاره کرده است و
می گوید: صوفیانه ره به سرچشمه سعادت برده ای

اما با این حال امتداد فکری مشترک با حافظ دارد و خشک طبعی را که در بین فقها رایج بود به طنز و کنایه از آن نام می برد و در دیوان خویش به شِکوِه بیان می دارد:

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
غلام همت دُردی کشان یکرنگم

 

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند

(غنی و قزوینی،1377: 68)

(غنی و قزوینی،1377: 168)

 

گوته در «رنج نامه» دیوان خود به نکته ای اشاره کرده است که البته به زبان شعر گفته نشده است؛ اما منطبق با خرقه پوشان است که حافظ دردیوان خویش بدان اشاره کرده است.

منطبق با شعری که گوته در متن یادداشت آلمانی خود در مورد شِکوه از ریاکاران به تطبیق و تاثیر از سخن خواجه گفته است، بیان کرده است که: «ای قرآن کریم، ببین تو را که پیامبر صلح و صفایی، چگونه جاهلان حربه جدال کرده اند! (رنج نامه/149)

«این قطعه در واقع برای حمله به کسانی سروده شده بود که در زمان گوته در صدد تفسیر تازه ای از انجیل برآمده بودند و گوته آنان را به تقلید از اصطلاح «ازرق پوشان» حافظ، «خاکستری پوشان» لقب داده بودند. ولی وی به قطعه خود رنگ شرقی داده تا هم از «درویشان» تازه به دوران رسیده دنیای اسلام انتقاد کند و هم به طور غیر مستقیم به «مفسّرین مذهبی» آلمانی بتازد.» (199/دیوان شرقی)

 

 

 

 

 

 

نتیجه گیری

با بررسیهای  به عمل آمده، در باب مفاهیم عرفانی و تطبیق و مقایسه بین آموزه های بین دو شاعر شرق و غرب؛ این نکته بیان می شود که بحث در حوزه مفاهیم عرفانی آن هم در شاخه زبان و ادبیات فارسی بسیار گسترده است و هر کدام به زیر مجموعه هایی تقسیم بندی شده است و هر پژوهشگری در حد توان و وسع فکری و توانایی خویش، به باب حوزه تحقیقی وارد می شود و آن مفاهیم را باز می کند ومی گستراند.

در این میان اوضاع نابسامانی که در دوره حافظ وجود داشت و او همیشه از آن شکوه داشت؛ به زبان رمز و نمادین و یا سمبلیک در اشعار خویش بارها به طور مکرّر بیان کرده است. از صوفی نمایان زاهد ریا کار گرفته، تا فقیه و محتسب که پنهانی به فساد و ریاکاری می پرداختند؛ به همان ترتیب؛ گوته، از جامعه عصر خویش می نالد و شرق را تخدیری برای آرامش روحی خویش می یابد. آشنایی گوته وسپس شیفتگی وافر او به حافظ، شاعر بزرگ ایران زمین، مانند شیفتگی افلاطون به سقراط و عشق جلال الدین مولوی به شمس تبریزی می توان قیاس کرد. عصر گوته، عصر پر آشوب و پر حادثه ای بود و بعضی از متفکرین غربی، پناهگاه روحی خود را، در ادب و فلسفه ی خاور زمین جستند و یافتند.

شیراز حافظ، همانند آلمان زمان عصر گوته بوده است. امیر محمد در شیراز فرمان کتاب شوئی و کتاب سوزی می دهد؛ در آلمان عهد گوته نیز دوک «ورتمبرگ» به شیلر جوان دستور می دهد جز نوشته های پزشکی، باقی همه را از بین ببرد. وضعیت نابسامان و خفقان اجتماعی و اقتصادی قرن هشتم هجری در عهد شیراز؛ منطبق با جامعه قرن هجدهم و نوزدهم میلادی گوته اسناد شده است. با این اوصاف، گوته، به مانند حافظ از اربابان دین فهم و لغت خشک که جز تعصّب خشک و دینداری چیزی در میان ندارند؛ به مانند حافظ، آنان را «ریاکار و ازرق لباس و خرقه پوش» می خواند و به زبان طنز و انتقاد از آنان یاد می کند.

حافظ و گوته هر دو از یک آبشخور مشترک فکری برخوردار بوده اند، به خصوص در مورد «ریاکاران» که در سراسر دیوان هر یک به خصوص در «رنج نامه» دیوان گوته به خوبی مشهود است و به گونه ی بارز بیان شده است.

گوته با خواندن و مطالعه در دیوان حافظ و تاثیرپذیری از الهامات روحی، حافظ را «استاد» می خواند و همه ملاحظات قومی و غرور ملی را کنار می گذارد و در برابر شاعر ایران سر تعظیم فرود می آورد.

کلام آخر را با بیانی شیرین و دلکش که از عمق جان گوته نسبت به حافظ بر می آید به پایان
می رسانم.

«ای حافظ، سخن تو همچون ابدّیت، بزرگ است، زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلام تو چون گنبد آسمان، تنها به خود وابسته است، زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلام تو چون گنبد آسمان، تنها به خود وابسته است، لاجرم میان نیمه غزلت با مطلع و مقطع آن فرقی نمی توان گذاشت، چه همه آن آیت جمال و کمال است.

اگر روزی دنیا به سرآید، ای حافظ آسمانی، آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم. همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم، زیرا این، افتخار زندگی من و مایه حیات من است.»