چکیده:

به نظر می رسد که اغلب علوم در مواضعی با هم دارای مشترکاتی هستند که همگرایی آنان را نیز به وضوح نشان می دهد ؛ در همین راستا همگرایی علوم انسانی به جهت وحدت در موضوع، یعنی هویت انسان ،در قیاس با سایر علوم، بیشتر به چشم می خورد و طبعا همگرایی اسطوره وعرفان نیز از همین منظر در خور تامل است.

     با دقت در خاستگاه تکوین و رشد تعالی مفاهیم اسطوره از یک سو و در مقابل توسع مقوله های عرفان، در می یابیم که این دو جریان فکری بشر از گذشته های دور، دارای وجوه اشتراکی بوده اند که بعضا کمتر به آن پرداخته شد.

    وجوهی از جمله: زبان نمادین و استعاری، تاثیر متقابل معنایی، دین گرایی، نوگرایی، معرفت شناسی و نیز زمینه های دیگری که از حوصله این مقال خارج است ،همگی  بر ارتباط تنگاتنگ و همگرایی گسترده این دو حوزه فکری با هم ؛دلالت دارد.

    نگارنده بنا دارد تا با تبیین و تشریح علمی و مستند؛ این همگرایی را با وضوح بیشتر معرفی نماید. ضمنا این نکته را هم بیان  نماید که: کدام یک از وجوه مذکور در تعمیق این تعامل و همگرایی موثرتر می باشد؟

 کلید واژه ها: همگرایی، اسطوره، عرفان، معرفت شناسی، نوگرایی

--------------------------------------------------------------------------

1-این مقاله بر گرفته از طرح پژوهشی با عنوان :«بررسی هویت ایرانی در غزل های سعدی و حافظ» که در دانشگاه آزاد اسلامی واحد قائمشهر در حال اجراست، استخراج گردیده است.*استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد قائمشهر

 

مقدمه

    به نظر می رسد که همگرایی اسطوره و عرفان در آثارادبی از دیرینه ی نسبتا طولانی بهره مند است. لذا صرف نظر از رویکردهای متکثر و متنوع، عمده ی اندیشه های بشر از ژرف ساخت واحد و مشترک برخوردارند و آن نیز دعوت انسان به تعالی و رهایی از حصارهای تنگ و تاریک جهالت و جمود فکری است.

   آنچه که مهم است چگونگی توانمندسازی فکری و مصونیت شناختی انسان به واسطه این گرایش های معرفتی است. لذا در گام نخست این که تا چه اندازه هر یک از مقوله هایی مانند: اساطیر، عرفان و یا احیاناً سایر مفاهیم دیگر می توانند انسان را به معراج پاک و بی آلایش هستی شناسنانه رهنمون سازند درخور اهمیت است و در گام بعدی این که تا چه اندازه این همگرایی در توسع اندیشه ها موثر است؟

با اندک تاملی در آثار شعرای بزرگ از جمله : فردوسی، سنایی غزنوی، عطارنیشابوری، مولوی و حافظ می توان به این نقطه مشترک دست یافت . به گونه ای که در یک اثر حماسی مانند شاهنامه این مفاهیم در خدمت درون مایه های قهرمانی و نبرد و مبارزه است و در ادامه در قرون ششم تا هشتم ناخودآگاه همین اصطلاحات با حفظ شخصیت ظاهری، اما به راحتی در توسع اندیشه های غنایی و عرفانی نقش ایفا می کند. به گونه ای که وقتی به منطق الطیر عطار رجوع می کنیم در داستان پرندگان و گفت و گوی آن ها  در می یابیم که: « در بستر خطاب های ویژه خصوصیات جسمانی و نیز ویژگی های نفسانی این پرندگان و زمینه های اساطیری آنها بیش و کم موردنظر عطار بوده است.» (شفیعی کدکنی، 1384: 270) و نیز در دوره معاصر همین مفاهیم اساطیری و باستانی در شعر شعرایی مانند: اخوان ثالث، سیاوش کسرایی، شفیعی کدکنی، حمید مصدق و دیگران در راستای القا و ماندگاری مفاهیم سیاسی-اجتماعی کاربرد پیدا می کند.

حضور واژه ها و مفاهیم اساطیری عمدتا در سروده های و آثاری به چشم می خورد که روایت گر دوره های ربانی و بدون تاریخ و نوشتار بشر و به تدریج ظهور آن در داستای ملی و حماسی است دلیل آن هم این بوده است که سیر و فرآیند اندیشه های بشر از آغاز معطوف به مفاهیم فرازبانی و فرامکانی و آرزوهای دست نیافتنی بوده که در قالب خدایان آسمانی و شخصیت های آرمانی و موجودات خارق العاده و مقوله های صرفاً ذهنی نمود پیدا می کرد. به تعبیر دیگر: «  انسان در این حالت به دنبال کشف ماهیت پنهانی اشیا و امور است و حوادث طبیعی را معجزاتی می داند که توسط نیروهای طبیعی ایجاد شده اند این نیروها در جهان ماغیر قابل رویت اند و رابطه نزدیک با احساسات و عواطف و اراده و امیال بشری دارند.» (توسلی، 1373: 59)

   این جریان سیال یعنی تعامل اسطوره و عرفان از پیشینه ی روشنی برخوردار است به گونه ای که : « در ادب پهلوی و در اساطیر و قصه های حماسی یا دینی عهد ساسانی یا بعد از آن همین عناصر عرفان هست که البته با اوستا و تعالیم زرتشت ارتباط قطعی دارد از جمله داستان مربوطه به فرجام کیخسرو که در روایات مورد استفاده ی فردوسی آمده است.» (زرین کوب، 1379: 25) اما بعداً درشعر سنایی به تدریج شکل گرفت ور شد کرد و در ادامه در قرن ششم در آثار سهروردی به بار نشست تا جایی که : « عناصر اساطیری در پرتو بصیرت و ذهنیت خاص سهروردی به منزله رموزی ظاهر می شوند که حاوی حقایق حکمت جاودانی اشراق است. (پورنامداریان، 1386: 197)خود را در ادبیات به ویژه شعر بیش از سایر علوم نشان داده است؛ به گونه ای که تقدم زمانی اشعار حماسی و رزمی بر مفاهیم مدحی و وصفی و در ادامه به سروده های عرفانی و عاطفی و نهایتاً در دوره معاصر پرداختن به اندیشه های سیاسی- اجتماعی نیز از این نگاه درخور تامل و تحلیل است.

   اگر بنا به دیدگاه جامعه شناسان مراحل سه گانه ترقی و تعالی فکر بشر از حالت ربانی به فلسفی و در ادامه به مرحله اثباتی و تحققی را باور داشته باشیم؛ آنگاه می توان گفت که اساطیر مهم ترین مشغله ی انسان در مرحله کودکی ذهن محسوب می شود. شکل کمیت و کیفیت به کارگیری مظاهر و پدیده های اسطوره ای در شعر فارسی نیز با توجه به قالب های متنوع و مضامین گسترده می تواند از جمله مقوله هایی باشد که ما را به سرچشمه های فکری شاعر نزدیک نماید و یا در راستای تحکیم باورهای ملی و ایرانی باشد و انسان را با سرگذشت قدسی و مینوی و تعلقات باستانی پاک و واقعیات دوران بدایت فکری انسان و مهمتر از همه نمادی از روایات آغازین و بنا به باور متاخرین با رویای جمعی انسان در گذشته های بسیار دور آشنا سازد. بنابراین می بینیم که ارزش هنری شعرایی همانند لسان الغیب « در این است که از همان عناصر در دسترس معجونی شابخش و مفرح می سازد و کلمات همان کلمات و تعبیرها همان تعابیر و اسطوره ها و صورخیال همان است که بود فقط شاعر استادانه توان گفت سحر آفرینانه آنها را به خدمت ابلاغ پیام خودآورده است.» (سمیعی، 1365: 40)

    بنابر این نگارنده برآن است تا با ژرف نگری در دو مفهوم اسطوره و عرفان، همگرایی این دو را در مقوله هایی از جمله: زبان نمادین، تاثیر متقابل معنایی، مبانی شناخت، دین گرایی، تقدس زمان و مکان و در نهایت سنت شکنی واکاوی نماید.

الف: زبان نمادین

    یکی از جنبه های این همگرایی که در نقد ادبی معاصر و مدرن که توجه ویژه به آن صورت گرفته است بعد نمادین و زبان استعاری آن دو است. اسطوره را می توان نمودار بارزی از نمادهای بدویت فکری و تاریخ عصر بدون نوشتار بشر دانست که وسعت و تاویل پذیری این نمادها از گذشته های دور وجود داشته است و عرفان و معرفت نیز متشکل از ذهنیت ها و باورهای در هم تنیده ای است که به جهت آبشخورهای متکثر به شکل نمادین ظهور می یابد. چرا که : « نمادها نتیجه تحریکات واپس زده ای است که نوعی مکالمه غیرمستقیم را سبب می شود.» (امامی، 1378: 145) و در همین راستا می توان یادآور شد که اسطوره و عرفان از منظر دیگر در تلاش اند تا با توسع و گذر از دوره های تخست فکری بشر یعنی عصر ربانی، ماهیت نمادین زبان را کشف کنند و چه بسا ممکن است در ادامه راه، به مرحله اثباتی نیز برسند.

     اگر اساطیر را که بسیاری از صاحب نظران آن را ضمیر ناخودآگاه جمعی قلمداد می کنند، بدانیم طبعاً امکان ظهور و آشکار شدن و تحلیل عینی را ندارد به همین علت: « یونگ معتقد است که ضمیر ناخودآگاه جمعی به طور مستقیم قابل شناخت نیست بلکه خود را در قالب یک الگوی کهن متجلی می سازد.»( سنخور، 1371: 29) و کهن الگوها همان اساطیرند که به اقتضای فرهنگ و تمدن جوامع انسانی در شکل رمز نماد و ذهنیت های دست نیافتنی؛  واقعیات مکتوم را در نهاد خود دارا می باشند. گرچه: « این معنی پنهان همچنان که در دیگر آثار رمزی از جمله شعر، رویا و واقعه های صوفیانه تنها یک معنی حتمی و قطعی نیست.» (پورنامداریان، 1386: 181)

     اساطیر انسان را به هستی شناسی نمادین فرا می خواند چرا که اگر : « اسطوره فاقد بیان رمزی باشد اسطوره نیست و تنها ارزش فولکولوریک و قوم شناختی دارد.» (اسماعیل پور، 1382: 32) و عرفان آدمی را به معرفت و شناخت در خود برمی انگیزاند. از این رو دعوت هر یک از آن دو رازآمیز و رمزآلود است. چرا که داستان تعقیب و گریز آن دو از گذشته سنتی به حال و اینده مدرن و یا بالعکس هم چنان ادامه خواهد داشت. در حقیقت اسطوره و عرفان در یک فراز و فرود خواستن و آفریدن در نوسان هستند که این دو مقوله خواستن و آفریدن هم می تواند در گذشته ریشه داشته باشد و هم در حال و آینده و طبیعت انسان با چنین فرآیندی از خواستن ها و آفریدن ها بیگانه نیست.

     به تعبیر دیر اسطوره و عرفان در یک همگرایی سنتی و دیرین از نمادهای برجسته ی اندیشه های ایده آلیستی معاصر محسوب می شوند که خواستن و آفریدن از جمله اموری است که امکان تحقق آن نه در گذشته ممکن بود و نه در آینده متصور چون جنبه ی ذهنی آن بر جنبه ی عینی غالب است. لذا هر یک از آن دو در فرآیند تاریخی و معرفتی و در عین حال ذهنی و رویایی ؛راز بودن را به انسان نوید می دهند. به همین جهت به این نکته باید عنایت داشت که در فرآیند تبیین و تشریح یک متن عرفانی و یا اسطوره ای باید به نوعی از پدیدار شناسی هرمنوتیکی تمسک جست که صرفاً در این دو مقوله می توان در لوای پدیدار شناسی به وجودشناسی دست یافت و تحقق این امر نیز به تعبیر مولوی برخورداری از فهم درست است و این: « فرایند وقتی حاصل می شود که ما اشیایی را که درک کرده ایم، ارتباط آن با کدیگر را بشناسیم.» (قائمی نیا، 1380: 14) نه این که به جهت پراکندگی ذهنی قادر به تلفیق و ساماندهی و یک پارچه سازی آن نباشیم.

     در همین رابطه لازم به یادآوری است ؛یکی از مقوله هایی که از یک سو قواعد پراکنده را برای فهم درست از گذشته سامان دهی کرد و از سویی دیگر روش های متداول فهم متن را در دوره معاصر با نگرش نوگرایانه دچار چالش نمود مباحث هرمنوتیک فلسفی است گرچه در یک نگاه کلی روش هرمنوتیک در اندیشه تقریب چشم اندازهای پیشین یک متن با نگاه و نگرش تجددگرایانه مفسر در دوره معاصرمی باشد، اما در واقع : « هرمنوتیک هنر شنیدن پیام متکلم است و فهمیدن مکالمه و دیالوگی است که بین متکلم و شنونده برقرار می شود.» (واعظی، 1380: 84) بنابراین به جهت نمادین بودن زبان اسطوره و عرفان هم در حوزه ی ذهنیت های در هم تنیده و هم در حوزه ایده آلیستی که شاید یکی مهم ترین وجوه همگرایی آن دو باشد، فهم درست و به تبع آن تحلیل منطقی هر یک از آن دو روش هرمنوتیکی را اقتضا می کند. به همین سبب است که وقوف بر یک متن اسطوره ای و یا عرفانی زمانی میسر است که شما با زبان استعاری و نمادین آن آگاه باشید و این امر مستلزم درک درست از تکوین و جریان فراز و فرود زبان است. در حقیقت یک شاعر اسطوره پرداز و یا عارف با تصرف آگاهانه و هنرمندانه در ساختار طبیعی زبان به آشنایی زدایی در عرصه ی زبان دست می یازد.

ب: تاثیر متقابل معنایی

      جلوه ای دیگر از همگرایی عرفان و اسطوره را می توان در این دانست که در گستردگی معنایی یکدیگر تاثیر متقابل و به سزایی دارند تا جایی که عرفان با به خدمت گرفتن عناصر اسطوره ای در ادوار گوناگون، ضمن عمق بخشیدن و جاودانگی به مفاهیم مرتبط به خود اسطوره ها را تلطیف می کند و همچنین عرفان اسطوره ها را از مرزهای قومی، ملی و منطقه ای فراتر می برد و آن را جهانی ویا فراجهانی می کند و حتی تقدس می بخشد.

     در مقابل اساطیر عرفان را به اعماق تاریخ اندیشه های بشری رسوخ می دهد و به آن توان پاسخ گویی به نیازها و بن بست های فکری بشر را عطا می کند. آن هنگام که انسان دستخوش سخره ی اندیشه ی خویش می گردد که بنا به تعبیر مولانا ره آوردن آن خسته دلی و غمدیدگی است.

     اسطوره ها عرفان را به تاریخ بدون نوشتار بشر پیوند می زنند تا پیشینه ی آن را هویت بخشد و در سیر تکاملی خود از ریشه های ستبر برخوردار شود ،از سوی دیگر عرفان، اساطیر را به زمان بی پایان فرا می خواند تا بدویت فکری آن را به تعالی و رشد بدل نماید.

اساطیر؛ عرفان را به سیر در اعماق اندیشه های رازآلود تحریض می نماید و در مقابل عرفان ،اسطوره ها را از خشونت های محتمل می رهاند تا همسوی با هم در بازسازی و توسعه ی فرایند تحول و تطور اندیشه های بشری نقش واحدی را ایفا نمایند و بسترهای دگرگونی بنیادین را در ژرف ساخت حوزه های معرفتی فراهم نمیاند. مگر نه این که: « انسان اسطوره ای به نهاد و ژرفای جهان دست می یابد و پدیده های هستی را با نگاهی از درون می نگرد.» (امامی، 1380: 29) و انسان عارف مسلک نیز همه ی تلاش خود را بکار می گیرد تا به درون انسان نقبی بزند.

ج: تقدس زمان و مکان

      از آن جایی که خاستگاه اسطوره و عرفان همان نخستین مرحله ی تفکر انسانی یعنی بعد ربانی است و اگرچه : « متکلم در پی منطق بخشیدن اسطوره است.» (آشوری ، 1377: 58) اما این مفاهیم از حیطه و قواعد اصول فلسفی و اثباتی مسلم خارج است. چون: « در اساطیر زمان و مکان مفاهیمی مطلقند.» (مختاری، 1379: 49) از سوی دیگر زمان اساطیر روشن نیست و چگونگی شکل گیری آن در سیر زمان کامبلا مبهم است و « زمان اساطیری چارچوبی ساده و تهی که پذیرای امکانات انسانی باشد نیست زمان کبیر و رمز متعالی است.» (دمزیل، 1379: 93) و مکان ها نیز در اساطیر در کنار زمان ضمن حفظ تقدس خود ،ذهنیتی است که هرگز به عینیت نخواهد پیوست.

     زمان ادواری و کمیت مکان در عرفان و معرفت نیز رنگ می بازد و جنبه ی کیفی به خود می گیرد و در این حوزه، ساعت از بی ساعتی آگاه نیست و در نزد عارف صدسال و یک ساعت یکیست. و اگر در عرفان زمان شکل فیزیکی به خود می گرفت آن وقت بسیاری از کرامات عرفا دچار چالش جدی می شد.

     بنابراین بهترین وصفی که می توان در این بعد از همگرایی اسطوره و عرفان بیان نمود، همان وصف لامکانی و لازمانی است. سیر در زمان و مکان در دو مقوله ی اسطوره و عرفان از نوع رفتن ارواح است که دراز و کوتاهی در آن متصور نیست.

     از آنجایی که هم مفاهیم اسطوره ای و هم مضامین عرفانی در اندیشه ی ترسیم آرمان شهر و نیل به حقایق دست نیافتنی هستند، طبعا تحقق چنین آرمان هایی را نمی توان با معیار و مقیاس زمان ادواری و تاریخی و مکان کمی و عینی ممکن دانست و صرفاً با سیر در عوالم لامکانی و لازمانی می توان به این مهم چشم داشت. ضمناً زمان و مکان در هر دو حوزه اسطوره و عرفان از جنبه تقدس برخوردارند و این قداست ،ناشی از طهارت روح کسانی است که در ادوار سنتی بسر می بردند و این زمان و: « هر مکان مقدسی بر قدوسیت و فیضان مقدسی که موجب جدایی مرزی از قلمرو کیهانی اطراف می شود و آن را از نظر کمیت متفاوت می سازد دلالت دارد» (الیاده، 1375: 24) بنابراین جنبه تقدس زمان و مکان و ابعاد لازمانی و لامکانی در مقوله عرفان و اسطوره؛ می تواند آن دو را به یک همگرایی معنادار سوق دهد.

د: دین گرایی

     از دیگر وجوه همگرایی اسطوره و عرفان را باید در مقوله های دینی جستجو نمود، به این معنا که آبشخورهای معرفتی هر دو به یک معنا با دین ارتباط ناگسستنی دارد. چنان که : « بنا به نظر الیاده اسطوره عبارت از روایتی مقدس که به خویشتن شناسی انسان متدین شکل و بیان می بخشد و بدین روی بعدی دینی در دریافت اسطوره ای وجود دارد که آن را جز به بصیرت دینی نمی توان تعبیر کرد. تعبیر اسطوره به زبانی دیگر نیازمند توصیف دقیق و تشخیص آن درک دینی است که در دین پدیده مضمر است» (بهار، 1376: 369) و شاید تقدس پنهان و پوشیده ای که در مظاهر اسطوره ای ملموس است و همین امر آن را لطیف تر و ماندگارتر می نماید، ناشی از روح جاری دینی در بازتاب های آن بوده است. اگر چه به طور قاطع نمی توان گفت که ریشه تمام جلوه های اساطیری ناشی از اعتقادات دینی است اما: «دست کم بخشی از آن از سنت ها و روایت های گرفته شده با عقاید دینی پیوند ناگسستنی دارد.» (آموزگار، 1376: 3)

     تعامل دیگر دین و اسطوره را می بایست در رفتارهای اجتماعی در ادوار گوناگون مطالعه نمود و اساطیر دین را از مرزهای جغرافیایی و قومی فراتر می برد و در مقابل، دین تا حدودی ذهنیت گرایی اساطیر را به عینیت متمایل می نماید و آنچه که در فراردادهای اجتماعی بیشتر منشا اثر است عینیت های ملموس است نه ذهنیت های در هم تنیده به همین دلیل: « اسطوره و دین دارای خویشکاری است و نظام اجتماعی عصر خود را مشروع می سازند به زبانی دیگر ارتباطی نزدیک و ناگسستنی میان تجارب دینی و اساطیری یک قوم با حقایق اجتماعی وجود دارد »(بهار، 1376: 359)

     سیر تحول تدریجی مفاهیم اسطوره ای از دوره ی ربانی که دوره بدویت فکری بشر است و انتقال آن در قالب دین مداری از جمله مقوله هایی است که می توان به آن اذعان نمود. اگر چه ممکن است در فرازهایی از تاریخ؛ اساطیر از مفهوم آیینی خود خارج و یا منحرف شده باشد، اما هرگز اصالت خویش را که همان پایبندی به آیین بوده؛ از دست نداده است ؛بلکه این امر اقتضای فرایند فکر بشر است . لذا ما شاهدیم که:« اساطیر همزمان با گذر آدمی از مرتبه ی سحر که امر ابتدایی است به مام مذهب که گفتاری در توصیف و تفسیر مناسک کهن است ظهور می کند» (باستید، 1370: 26)

     بی تردید دین الهی ساخته و پرداخته ذهن بشری نیست، بلکه پرداختن به دین؛ از نیازهای عاطفی و معرفتی انسان ناشی می شود و وجوه تاثیرپذیری اساطیر از دین و عکس آن را باید در همان دوره آغازین کر بشر پی گرفت.

       اساساً آن چه در این دوره از تاریخ اندیشه ی انسان واقع می شود، فاقد منشا دنیوی است .چرا که همه امور در این دوره از وجوه سپندگونگی برخوردارند لذا اساطیر هم مانند مولفه های دینی مقدس اند زیرا: « جهان باستان چیزی به عنوان کارهای دنیوی نمی شناسد و همه کارها که معنی و مفهومی دارند همه به نحوی از انحا در تقدس و سپندی سهیم اند.» (الیاده، 1365: 50)

       کمیت نگاه در باب ارتباط بین اساطیر و ایین ها به ویژه در قالب اعتقادات مذهبی متنوع است ،چنان که بعضی بر این باورند که: « اساطیر برای انسان عصر اساطیری به مثابه ی پلی است میان وی و پدیده های جهان پیرامونش که از طریق ذهنی پیوند او را با جهان برقرار می سازد و به صورت بنیادی عقیدتی در پیوند با آیین ها ور فتارها و اخلاقیات و مقررات نظام سنتی اجتماعی و خانوادگی انعکاسی خارجی و عینی می یابد». (اسماعیل پور، 1382: 100) در مقابل گروهی دیگر بر این عقیده اند که ارتباط بین آن دو به ضرر حیات دینی بوده چون به تعصبات دینی دامن زده است و این جریان تا جایی ادامه پیدا می کند که: «اسطوره در ظاهر مفهوم آنها در بسیاری از موارد خاص در دیانات باستانی و بدوی حیات دینی جهان قوم را خاستگاه تحولی قهقرایی با تعصبی بی لجام می سازد.» (زرین کوب، 1369: 437)

     در نهایت این دیدگاه وجود دارد که اساطیر در خدمت تایید ایدئولوژیکی یک نظام ا جتماعی حاکم است حال چقدر این نظام اجتماعی مبتنی بر اخلاق باشد و یا خاستگاه تعصبات بی لجام امری جداگانه است و بر این نکته اشاره دارند که: « اسطوره در آن می زیستند توجیه می کرد.» (بهار، 1376: 206)

    از سوی دیگر عرفان و معرفت نیز از وجه دین گرایی بسیار آشکاری برخوردار است و تعالی و عروج انسان که پیام آسمانی معرفت است ،زمانی ممکن و میسر است که با شریعت آمیخته شود و عرفانی که فاقد روج دینی باشد، بیشتر به یک نیرنگ معنوی شباهت دارد تا معرفت انسانی و در این میان چه عرفان اسلامی و چه مسیحی و چه بودایی همه و همه به نوعی با دین و باورهای مذهبی ارتباط ناگسستنی دارند، اما آن چه که این دین گرایی در عرفان را بیشتر نمایان می سازد قرابت معنایی این دو با هم است و این که نمی توان بین آن دو خط فاصله ای را متصور بود. چرا که دین در ذات خود معرفت را ساماندهی و جهت دار می کند از سوی دیگر عرفان در بطن خود دین را از قواعد احتمالی و ساختگی خشک و بی روح و یا تحجر و واپسگرایی می رهاند و آن را صمیمی تر معرفی می نماید.

بنابراین دینی که نتواند معرفت را در انسان محقق کند، نام دین زیبنده آن نیست و در مقابل اگر عرفان ارتباط خود را با دین قطع نماید، بیشتر به مکر  معرفتی شبیه است تا عرفان دینی به هر حال همگرایی اسطوره و عرفان در وجه دین گرایی نیز از مقوله هایی است که نمی توان از آن غفلت ورزید.

 

هـ: معرفت شناسی

     از جمله دیگر وجوه همگرایی اسطوره و عرفان را باید در مبانی شناخت و معرفت شناسی این دو مفهوم پی گرفت.            اگر در دیدگاه های متنوع اسطوره شناسی از جمله : دیدگاه پدیدارشناسی «الیاده» و ساختارگرایی« کلودی لوی استروس» و کارکردگرایی «مالینوسکی» و دیدگاه رمانتیک «هردر» و همچنین تطبیقی « ماکس مولر» و در ادامه در دیگاه تمثیلی « فریدریش کروز» و فلسفی« ارنست کاسیرو» و روانکاوی «فروید و یونگ» اندکی تامل صورت گیرد، در خواهیم یافت که علی رغم تفاوت های بعضا بنیادی که نسبت به هم دارند اما جملگی بر این باورند که اسطوره ها امری شخصی نیستند بلکه: « توده هایی از فرایندهای روانی به هم پیچیده و گره خورده اند. » (دومزیل، 1379: 63) و ضمنا نکته ای که نباید از آن غافل بود روش و شیوه ی معرفت شناسی در اساطیر است که در اغلب این دیدگاه با معیارهای عقلانی و خردگرایی تناسب چندانی ندارد و اتفاقاً همین امر نقطه تلاقی اسطوره و عرفان است که عرفا نیز کمیت عقل را در سیر و سلوک ناتوان می دانند.

      اسطوره ها زمانی خواهند توانست پاسخ قانع کننده ای برای انسان به ارمغان بیاورند که دوران چیرگی و تسلط بی چون چرای عقل به پایان آمده و بشر به معرفتی فراتر از معرفت عقلی باور داشته باشد . چون اسطوره ها هرگز توان سلطه ی عقلایی بشر بر طبیعت و محیط را دارا نیستند؛ به همین جهت است که می بینیم : « انسان امروزی همانند انسان ابتدایی آن جا که دانشش برای انجام کارها کافی است فقط به دانش تکیه می کند ،اما به محض احساس ناتوانی به خطر و آینده ی نامعلوم به دامان اسطوره سقوط می کند.» (بارت، 1375: 24) و همین موضوع موجبات سرخوردگی انسان را از ناتوانی معرفت استدلالی و عقلی در مواجه شدن با عوامل شگفت انگیز طبیعی و فراطبیعی فراهم می آورد. به همین دلیل ضرورت رویکرد انسان به حوزه های دیگر معرفت از جمله معرفت کشفی و شهودی رخ می نماید.

     اساطیر همانند عرفان نگاهی تازه به انسان هدیه می کند به گونه ای که بیشتر درون را می کاود و از انحصار و توقف در سطحی نگری و ظاهربینی که آفت مزمن معرفت حقیقی است؛ گریزان می باشد و شاید حداقل ره آورد مفاهیم اساطیری و عرفانی دعوت انسان به سیر در درون خویش هستی و جهان است. در حقیقت مبانی شناخت در فرهنگ و تفکر اساطیری همانند عرفان منبعث از معرفت دل و یا همان دل باوری و حق الیقین است و از مبانی استدلالی و عقلی دوری می گزیند و این نه به این معناست که انسان اسطوره ساز و یا اسطوره پرداز و عارف طریق الی... فاقد معرفت های حسی، تجربی و فلسفی است، بلکه ضمن پذیرش ضرورت این گونه از مقوله های معرفتی ،آنها را ابزار مناسب و متعالی در سیر انسان به کمال و تعالی وافی و کافی نمی پندارد؛ چون در شناخت اسطوره ای : «شناسنده می کوشد که به شیوه های جادویی و فراسویی راهی به درون گوهر شناخته ی خویش ببرد و با او در آمیزد و با چشم وی بدو بنگرد.» (کزازی، 1372: 25)

    بنابراین معرفت شناسی در اساطیر و عرفان از چنان ظرفیت هایی والایی برخوردار است که با مقیاس و معیارهای علمی نمی توان آنها را تحلیل کرد. چون توان قوانین علمی تا به امروز به آن درجه از اعتبار و سندیت نرسیده است که بتواند تمامی این معانی دست نیافتنی را پاسخ گو باشد.            اگر چه از یک منظر اساطیر همان آگاهی های ابتدایی بشر محسوب می شود و به عبارتی دیگر: « دین و دانش انسان نخستین و داشته های معنوی اوست و دانشی که بیشتر جنبه ی شهودی دارد و از قوانین علمی ادوار بعد به دور است.» (اسماعیل پور ، 1377: 14) اما باید باور داشت که اساطر در اندیشه ی بیان حقیقت کلی یک فرهنگ است و طبعاً همه ی مولفه های فرهنگی جوامع انسانی را نمی توان بارویکرد استدلالی و عقلی تحلیل و تفسیر نمود.

      شاید یکی دیگر از وجوه همگرایی اسطوره و عرفان را بایستی در نوعی رهایی از محدودیت ها دانست که با طبع زیباپسند انسان سازگاری دارد و شکی نیست در گذشته؛ اسطوره به ویژه عرفان و :« تصوف بهترین راه گریز برای رسیدن به آزادی فکر...» (نفیسی، 1377: 52) بوده است. شناخت در دو حوزه عرفان و اسطوره کم تر مبتنی بر مبانی فلسفی و استدلال عقلی است و در اسطوره این جریان بیشتر مشهود است چون تعالی رشد فکری انسان در دوره نخستین یعنی ربانی بودن آن چندان متصور نیست. معرفت نیز در این جریان فکری عمدتاً از نوع کشفی است و معرفت های بعضاً فلسفی و عقلانی را در این وادی راهی نیست.

و: نوگرایی

     به نظر می رسد که اساسا هر نوآوری در حوزه های فکری بشر مستلزم نوعی مقابله با سنت های کهنه و دیرینه است که غبار واپسگرایی تار و پود آن را احاطه کرده است و به تبع آن جمود و محدودیت های ناشی از آن موجبات سرخوردگی و بعضاً انفعال را در پی خواهد داشت. شاید به جهت همین ضرورت است که اسطوره در همسویی  و همگرایی با عرفان و به منظور رهایی از انحصار افکار خشک و بی روح به نوعی از سنت شکنی روی آورده است.

     اگرچه هر دو از یک منظر در سنت ها ریشه دارند؛ اما نوآوری آن دو مقید به زمان مکان و قومیت نیست. زیرا حرکت و پویایی آن دو و انطباقش با تحولات فکری موجب می شود تا همواره جنبه ی نوآوری خود را حفظ نمایند.

     در تاریخ اندیشه بشر و در ادوار گوناگون همواره دو جریان در تقابل هم بوده اند ؛از یک سو سنت گرایانی که هرگز در برابر جریان های فکری بدیع، بکر و نوگرا منفعل نشده و چه بسا متعصبانه با تمام جدیت و اهتمام به مقابله ی  باآن بر می خاستند ؛ از طرف دیگر سنت سازانی که خاستگاه فکری شان همان جریان سنتی و کلاسیک بوده ولی در بطن آن انقلاب و دگرگونی بنیادین را رقم زدند.

     لذا اسطوره و عرفان را بایست جریان سنت سازی قلمداد نمود که خاستگاه آن همان جریان سنت گرایی بوده است ؛ولیکن با درک درست از ضعف و ناتوانی سنت گرایی، طرحی نو در انداختند و خود پیشگام تکوین، سامان دهی و هدایت نو اندیشانه جریان های فکری بشری شده اند .

     بنابراین نوگرایی به تقابل با سنت های بعضا متحجرانه و در نهایت به شالوده شکنی می انجامد؛ تا جایی که اسطوره ها حوادث تاریخی را که مبتنی بر سنت های دیرین و بعضاً مکتوب بوده است به چالش می کشد .چون خود تاریخ بدون نوشتار است و شاید عمده ی تفاوت آن با تاریخ در آن باشد که تاریخ آن بخش از سرنوشت مردم در جوامع گوناگون است ،که تحقق آرزوهای آنان را در پی ندارد. ولی اساطیر آن بخش از آرزوهایی است که مردم در برآورده شدن آن را امیدوارند. به عبارت دیگر اساطیر، تاریخ سنتی را فاقد روح انسان گرایانه می داند، تاریخی که در پستوهای تنگ و تاریک خودبینی های مفرط سلاطین جور گرفتار آمده است.

از سوی دیگر عرفان نیز با پذیرش حقیقت دین و با پشت سر گذاشتن صورت ها و مرزهای صوری دین ؛همه کمال جویان را به سرچشمه های معرفت حقیقی فرار می خواند. بنابراین عرفان را باید نوعی سنت سازی نه بدعت گرایی در دین به حساب آورد و در همین فرایند اسطوره ها را نیز باید در هم شکننده ی همه ساختارهای واقعیت گریزی پنداشت که شالوده شکنی کرده است.

اسطوره و عرفان از این منظر بدیع اند؛ نه بدعت ،و حتی فراتر از این مدنیتی است در برابر واپسگرایی و آن چه که این مفهوم را بیشتر توسعه می بخشد، نگرش زیبایی گرایانه ای است که در هر دو مقوله کاملا مشهود می باشد . رهایی از قید و بندهای ذهنی و قالب های از پیش تعیین شده منادی و نویدبخش آزاد اندیشی است که در حوزه ی معرفت شناسی ای آن دو مکتوم است.

نتیجه گیری:

     با توجه به وجوه مشترک دو مقوله اسطوره و عرفان و نقش هر دو در بسط و گستردگی حوزه های فکری بشر از گذشته های دور تا حال و نیز احساس آرامش و امنیت روانی انسان در لوای آن توام با یک معرفت شهودی؛ به نظر می رسد که درک درست، منطقی و همیشگی بزرگان ادب از ارتباط تنگاتنگ و همگرایی اسطوره و عرفان ؛ آنان را بر آن داشت تا مضامین عرفانی را با توسل به مفاهیم اسطوره ای ماندگاری و طراوت بخشند.

     به نظر می رسد که ذهنیت و حافظه ی تاریخی ایرانی ، زمینه و بستر پذیرش حالت ربانی را که آغازین مرحله ترقی فکر بشر است، بر سایر خالت های دیگر ذهنی از جمله فلسفی و اثباتی، ترجیح می دهد. که شاید نگاه نافذخیلی از صاحبان فکر و ذوق به دور بوده، اما این امر از تیررس ذهن وقاد نخبگان ادبی مصون نماند. لذا تعمیق خلاقیت و دوراندیشی و ذوق سرشار و هم جنین وقوف همه جانبه آنان بر مضامین اساطیری همه و همه ،دست به دست هم داده تا توانسته اند به نیکی هر چه تمام تر، بخش عمده ای از اندیشه های عرفانی را با استعانت از مقوله های اساطیری برای همیشه دوام و قوام بخشند و ثابت کنند که می توان بین مضامین حتی به ظاهر متفاوت؛ پیوندی تاثیر گذار و معنادار بر قرار نمود و در این میان آن چه که این همگرایی را عمق بخشید و جاودانه تر نمود؛ بهره مندی هر دو از زبان نمادین و هنری، تاویل پذیری و معرفت شناسی بوده است که در قیاس با سایر عوامل دیگر همگرایی؛ از جایگاه و نمود برجسته تری برخوردار می باشد.

    رویکرد هر دو مقوله به قالب های هنری، تمثیل و روایت گری در آثار ادبی و نیز قرابت آن دو؛ با کتب مقدس از ادوار پیشین تا کنون، و هم چنین کیفی بودن زمان و مکان و یا به تعبیری دیگر صیرورت مفهوم فرازمانی و فرامکانی و فقدان زمان و مکان فیزیکی در اسطوره و عرفان در این فرایند همگرایی تاثیری مضاعف دارد.

      البته میزان و کمیت تاثیر گذاری همه ی وجوه یکسان نمی باشد و هر گزینه ای به نوع نگرش صاحبان فکر و هنر بستگی دارد. چرا که قرابت اسطوره با حماسه و تاریخ به ابعاد روایت گری و سنت شکنی آن بیشتر هویت می بخشد. از سوی دیگر در حوزه ی شعر و ادب به ابعادی از جمله نمادین و استعاری بودن زبان و نیز همگرایی و تاویل پذیری آ ن دو توجه و عنایت بیشتری صورت گرفته است. به هر صورت با دقت و تامل در آن چه نگارنده به آن اهتمام داشت، به سهولت می توان به وجوه همگرایی مشهود بین اسطوره و عرفان دست یافت.