چکیده

اساطیر و نقش آن در تکوین و شکل گیری بنیان های فکری جوامع مختلف بشری و نیز ضرورت تعمق انسان ، در هریک از جلوه های آن در طول زندگی به ویژه دوره معاصر ، که عصر ظهور و بروز تکنولوژی و فن آوری است ، بر کسی پوشیده نیست .

     در این مقاله اسطوره ها که در شعر نوگرایان به دو صورت کاملاً متمایز اسطوره سازی و اسطوره پردازی نمود یافته ، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است ، در همین راستا ، بعضی از شعرا به جهت توانایی های خاصی خود ، در هر دو وجه ، هنر نمایی کرده ، تا اصالت فرهنگ و هنر ریشه دار خود را همانند گذشتگان حفظ کرده باشند .

 در شعر نوگرایان ، اگر چه کمیّت اسطوره پردازی بیش از اسطوره سازی است ، اما جاذبه های اسطوره سازی در شعر بعضی از آنان ، که تبلور خلاقیت و نوآوری در عرصه اندیشه و هنر ناب ایرانی است ، در خور تحسین است .

     این شیوه شاعری در انحصار یک تفکر و جریان خاص سیاسی نیست ؛ بلکه وجه بارز آن تحول خواهی است و غرض اصلی آن شکستن بن بست ها و حصار هایی است که شرایط زمان برجامعه تحمیل کرده است . ولی نگرش شاعر نوگرا به مفاهیم اسطوره ای ، یک نگاه آرمان گرایانه  با رویکرد سیاسی اجتماعی است .

      این که بازتاب حضور پدیده های اساطیری اعم از ایزدان ، امشاسپندان ، قهرمانان و نیروهای شر ...... در سروده های نوپردازان از کمیّت کاملاً متفاوت برخوردار است ، این امر هم می تواند ریشه در ذوق هنرمندان و هم در نوع نگاه آنان به مقوله های اسطوره ای داشته باشد . به هر حال نوگرایان به ضرورت حضور مفاهیم اساطیری ، که عمدتاً جنبه های تخیلی ذهن بشر است ، به خوبی وقوف داشته تا میراث گران بهای صاحبان معرفت ، به فراموشی سپرده نشود .

مقدمه :

تردیدی نیست مفاهیمی همانند اسطوره که از قدمت بسیار برخوردارند، به تبع آن آرا و نظریات متنوع و متعدد و بعضاً متناقض نیز به وجود آمده باشد . آشنایی و معرفت نسبت به هر یک دیدگاه ها و نظرها ،موجب خواهد شد تا با سهولت بیشتر ، چهار چوب بحث تعیین گردد و به یک جمع بندی و نتیجه گیری کامل ، دست یابیم.

پرداختن دقیق و عمیق هر یک از دیدگاه های اسطوره شناسی ، از حوصله این نوشته خارج است و خود مقاله ای جداگانه می طلبد ، اما به اختصار به هر یک از آنها اشاره می شود.

در دیدگاه پدیدار شناسی ، اساطیر را امری صرفا تخیلی نمی دانند ، بلکه معتقدند ، اسطوره تصویر واقعیاتی است ،که در گذشته های دور و دوران بدایت فکری بشر ، رخ داده است : و بنا به دیدگاه ساختار گرایی ، اسطوره شیوه ای از ارتباط نمادین که همانند هر مبحث علمی نوین ، منطقی و قابل فهم است.

دیدگاه کار کرد گرایی ، اسطوره را واقعیتی تجربه یافته و احیای روایتی از یک واقعیت بی آغاز ، می داند و در دیدگاه تمثیلی ، براین باورند که اسطوره به مثابه زبان تصویر بدوی پدیده های طبیعی است و بر این نکته تاکید دارند که انسان ، در آغاز پیدایش قادر به احساس لایتناهی و بی کران بوده ولی واژگانی را که بیانگر احساسات او باشد ، در حافظه نداشته است.

اما در دیدگاه فلسفی ، اسطوره ها نتیجه ذهن منطقی و آرمان گرایانه انسان گذشته به حساب می آیند و سر انجام دیدگاه روانکاوی ، اساطیر را ته مانده های تغییر شکل یافته توهمات اقوام اولیه و یا « تشریح نمادین نیاز های ژرف روانی در منابع باستانی به شمار (اسماعیل پور ، اسطوره ، بیان نمادین ؛ 1377 : 54  ) می آورند.

با دقت و تأمل در این دیدگاه ها ، در می یابیم که علی رغم اشتراک اساطیر در بن مایه های فکری ، اما اسطوره ها امری شخصی نیستند بلکه : « توده ای از  فرایند های روانی و به هم پیچیده و گره خورده است (روژه ، 1379 : 63 ) این فرایند های به ظاهر پیچیده ، در واقع در راستای پاسخ گویی به نیاز های مختلفی است که ، بشر اولیه متوجه آن بوده است ، که عمدتا به صورت نماد و در قالب قوای طبیعی،  بروز کرده و این امر خود ، حکایت از تکامل تدریجی ذهن انسان است. لذا اسطوره ها ، تبلور تلاقی ذهن و طبیعت است و نیز : « نمودار مرحله ای ضروری ، از تکامل ذهن آدمی و روایاتی است که از طبیعت و ذهن انسان بدوی ریشه  می گیرد و حاصل رابطه متقابل این دو است (مختاری ، 1379 : 29 ) .

بنابراین ، اساطیر آفریده ذهن تخیلی بشر اولیه ، همراه با مظاهر طبیعت است و این گونه نیست که تصور کنیم که تاریخ مصرف آن به پایان رسیده است زیرا  (( هر شاخه و برگی از روایات اسطوره ای حاصل تجربه های تلخ و شیرین گذشتگان است که لعاب افسانه بر آن کشیده شده و در دارالشفای حکمت برای  نسل های آینده باقی گذاشته اند ( سیرجانی ، 1369 : 33 ) .

علی رغم این که ، عصر حاضر ، بازار داغ عینیت ها و تجربه های عینی است و ذهنیت های بشری ، به حاشیه رانده شده اند و به تبع آن ، اساطیر هم در نهان خانه ی غفلت و بی خبری ذهن بشر ، جای گرفته است ، امّا حقیقتاً طبع اسطوره این گونه نیست چرا که : « در اسطوره دنیای عینی و ذهنی به هم می آمیزد ( زرین کوب ، 1369 : 45 ) و بشر امروز ، که علی الظاهر دانش خود را ، برای رفع نیازهای اولیه و غلبه بر دشواری ها ، کافی می پندارد و آن را تکیه گاهی مطمئن ، برای خود تصور می کند: ((اما به محض احساس ناتوانی و خطر و آینده نامعلوم به دامان اسطوره سقوط می کند( بارت ، 1382 : 24 ) .

به هر صورت ، بشر در هر یک از ادوار زندگی خود به اندیشه های اساطیری نیازمند بوده و هست چون : ((اسطوره به انسان این پندار موهوم را می دهد که می تواند جهان را بفهمد ( استروس ، 1376 : 31 ) . همین پندار به ظاهر وهم آلود ، بستر ساز اندیشه های بلند ، در حوزه ی هویت ملی خواهد بود .

    اساطیر ، رابطه ای دیرینه ، با شعر و هنر دارد و تجلی آن در ادوار شعر فارسی ، دارای فراز و نشیبی است ، اما هیچ دوره ای را نمی توان سراغ گرفت ، که روح سیال اسطوره ، در شعر فارسی رایج نباشد و این قرابت و نزدیکی ، هم به جهت ساختاری است و هم از نظر محتوایی . زیرا شعر ، همانند اسطوره یک فرایند ذهنی و تخیلی است و بخش اعظم جاذبه های خود را ، مدیون همین صفت است و از طرف دیگر ،شعر مشتمل بر مفاهیم نابی است که ، آرامش و سکون را برای بشر ، به ارمغان می آورد ، و بی گمان اساطیر ، نیز از این دو ویژگی بهره منداند .

    شعر امروز و معاصر ما ، چه در قالب های سنتی و کلاسیک ، چه در ساختارهای نو و امروزی ، از این مهم غافل نبوده و بسیاری از شاعران نوگرا معتقدند که ، ساختن بناهای بزرگ هنری در دوره معاصر ، بر سنگ بنای استوار هنر گذشتگان میسر است .

نویسنده بنا به اهمیت جایگاه اسطوره در اندیشه های بشری به ویژه شعر ، علی الخصوص شعر نوگرایان که می تواند در راستای تحقق بعضی از مقوله های مرتبط با هویت ملی ، کاربرد داشته باشد ، جلوه های اساطیری را در دو حوزه ی اسطوره سازی و اسطوره پردازی بررسی کرده است .

   

الف : اسطوره سازی در شعر نوگرایان :

    اسطوره سازی مقوله یی در خور تامل ، در شعر امروز به حساب می آید . جمعی از شاعران نوگرا ، تلاش نمودند تا با اتکا به تجربیات فکری و خلاقیت های فردی ، در این حوزه نوآوری نمایند و فضاهایی را در شعر به وجود آوردند، که ترسیم یک زمان و مکان شگرف و توأم با آیین های خاص خود ، که برترین ویژگی آن فرا واقعی و به تعبیر دیگر ، « مینوی بودن » است . این فضا سازی در سروده هایی مانند : « ری را ، آی آدمها و سوی شهر خاموش » نیما و یا در شعرهایی مانند : « پشت دریاها و خانه دوست کجاست » سهراب سپهری و نیز شعر « چاووشی » از اخوان ثالث و همچنین شعر « خیال نیست » از منوچهر آتشی و سروده هایی از شاملو و دیگر شعرا از این گروه محسوب می شوند .

    شاعر ، با توسل به اسطوره سازی در شعر خود ، سعی در به تصویر کشیدن زمان و مکانی آرمانی دارد که انسان ، در آن هم به یک احساس ناب آرمان گرایانه ، دست یابد و همه ی آرزوهای خود را ، تحقق یافته تلقی نماید . اسطوره سازی در شعر نو ، تلاشی است برای دعوت انسان به یک دنیای شگرف و پرجاذبه تخیلی ،که در سایه آن بتواند آلام فردی و اجتماعی خویش را ، تسکین دهد . و همچنین دنیایی را فراسوی خود ، ترسیم نماید که سرانجام آن ، به ثمر نشستن همه ی آرزوهای برباد رفته است .

    پس ، اسطوره سازی نیاز اساسی جامعه مدرن است که بشر فرصت پرداختن و توجه به آن را از دست داده و درگیر و دار چرخ های تکنولوژی و فن آوری هویت انسانی خود را تباه شده       می بیند .

    ابتدا با پرداختن به بخش اندکی از شعر « چاووشی » اثر مرحوم اخوان ثالث و در ادامه ی آن به تحلیل مقوله اسطوره سازی در شعر نوگرایان می پردازیم .

 

« به سوی سرزمین هایی که دیدارش »

بسان شعله آتش

دواند در رگم خون نشیط زنده بیدار

نه این خونی که دارم پیرو سردو تیره و بیمار

چو کرم نیم جانی بی سرو بی دم

که از دهلیز نقب آسای زهراندود رگهایم

کشاند خویشتن را همچون مستان دست بر دیوار

به سوی قلب من این غرفة با پرده های تار

و می پرسد صدایش ناله ای بی نور ( اخوان ثالث ، 1375 : 146 )

 

    تصویر دنیا و سرزمین های آرمانی را ، که روح خسته ی شاعر در جستجوی آن است ، می توان یک فضای اسطوره ای تلقی کرد که زمان و مکان در آن ذهنی و مینوی است . او در آرزوی دنیایی است که خون تازه و با نشاط ، در رگ های زهر اندود او بدواند . اسطوره سازی حاصل سرخوردگی شاعر از محیط و زندگی فردی و اجتماعی است لذا ضمن اعتراض به حضور ناکامی در زندگی ، سرزمین آرمانی را در شعر خود  آرزو می کند .

    و یا در شعر « مرغ افسانه » به ویژه در شعر « پشت دریاها » از سهراب سپهری ، با چنین فضای اسطوره سازی مواجه هستیم . او با قایق خود قصدسفر از دریا به شهری را دارد که ، پنجره های آن رو به تجلی باز می شود و در آن شهر ، وسعت خورشید ، به اندازه چشمان سحرخیزان است و حتی می توان صدای مرغان اساطیری را ، در وزش بادها شنید ، شهری که در دستان کوچک کودکان آن  ، شاخه های معرفت است و فواره های هوش بشری ، پرندگان را مدهوش کرده است و نهایتاً ، همه چیز در آن مینوی و آرمانی و اساطیری و ذهنی است .

 

« پشت دریا شهری است »

که درآن پنجره ها رو به تجلی باز است

بام ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر – شاخه ی معرفتی است

مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند

که به یک شعله به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد ( سپهری ، 1380 : 364 )

 

    نیما در شعری با عنوان « سوی شهر خاموش » ضمن بر شمردن ویژگی های یک شهر و سرزمین این جهانی و گیتیک ، در بندهای پایانی ؛ فریاد رسی را نوید می دهد ، که حرف های او مرهم زخم هاست و سوختگان را مدد می رساند ، بنابراین تصویر یک دنیای مینوی در مقابل یک شهر خاموش و گیتیک ، نوعی اسطوره سازی به حساب می آید که شاعر قصد دارد ، تا انسان را به ادامه راه امیدوار نماید و او را از یأس و سرخوردگی اجتماعی ، رها سازد . شهر خاموش که سرانجام به یک شهر بیداری ، بدل می شود در واقع همان آرمان شهر اساطیری نیما است .

 

« شهر مفلوج ( که خشک آمده رگهایش از خواب گران )

بر می آید زره خوابش باز

دید خواهد روزی

که نه با چشم علیل دگران

در بدو خوبش آید نگران

آید آن روز خجسته که به جا آورد او

دوست از دشمن و دشمن از دوست

و به هر لحظه ی روشن شده ای بیداری

بر کفش شربت نوش

گرم خواند با او

بدواند با او

وندر اندازد در مخزن رگهایش هوش

همچو مرغی که به هوش آید جان برده بدر        

از درون نفسی

تند می آید

حرف می گوید

می دهد مرهم با زخم دلش

و به ویرانه ی هر خسته نوایش تعمیر

و ندرین معرکه در رستاخیر

می رسد سوختگان را مدد

یار فریاد رسی ( نیما یوشیج ، 1373 : 465 )

 

    و یا در آن سوی کوه آرمانی ، هزاران شهر جوانی که هزار سرو و صنوبر پای جویبارهای آن روییده است و انسان ، در سایه سار آن به آرامش می رسد . در شعر « خیال نیست » اثر « منوچهر آتشی » با این فضای آرمانی و اسطوره ای انس می گیریم و خود را ، فراتر از آنچه هستیم می بینیم و این همان فرآورده های دنیای ذهنی بشر است ، که اسطوره لقب گرفت .

 

« آن سوی کوه

شاید هزار شهر جوان باشد

شاید هزار خانه هفت اشکوب

شاید هزار سرو صنوبر باشد

پای هزار جوی زلال

جاری به سایه سار من ( آتشی ، 1370 : 168 )

 

با تامل در نمونه های مذکور ، در می یابیم که شعر امروز به ویژه شعر نو، انباشته از فضاهای آرمانی است که شاعر ، با به تصویر کشاندن آن در آرزوی تزریق خونی تازه ، در رگ های زندگی خود و همنوعان می باشد . و انسان خسته و ناتوان معاصر را ، به فضاهای تخیلی و ذهنی دعوت  می کند . در واقع تصویری از دنیای آرمانی را ، برای او به نقش می نشیند .

 

ب : اسطوره پردازی در شعر نوگرایان :

به موازات اسطوره سازی در شعر نو که به آن اشاره شد ، شاهد رشد چشمگیر اسطوره پردازی نیز می باشیم . و البته شاعرانی مانند نیما و اخوان ثالث نیز بوده اند که در دو حوزه ی اسطوره سازی و اسطوره پردازی هنر نمایی کرده اند و این امر نشانگر گستردگی معرفت و توانمندی شاعر است . شکی نیست که با تامل بیشتر ، این روند را در سروده های اغلب شعرای معاصر      می بینیم . اما طبیعی است که بعضی ها در حوزه ی اسطوره سازی و جمعی دیگر در حوزه ی اسطوره پردازی توانایی بیشتری دارند .

به نظر می رسد از گروه شاعران نوگرا ، کسانی مانند نیما در شعر « خانه سریولی » و «حمید مصدق» در شعری با عنوان « درفش کاویان » و « فریدون مشیری » در شعر « خروش فردوسی » و   « سیاوش کسرایی » در سروده هایی مانند « مهره سرخ » و « آرش کمانگیر » و «دکتر شفیعی کدکنی» دراشعاری مانند « سیمرغ و هفت خوان دیگر» و «اخوان ثالث» در شعر   « خوان هشتم » در  مجموعه ی « در حیاط کوچک پاییز در زندان » و یا در مجموعه ی « تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم » و همچنین خانم « طاهره صفازاده » در مجموعه ی شعر خود با عنوان « حرکت و دیروز » و مرحوم خانلری در شعر « خاموش و سرد » و « نادرپور » در سطحی گسترده تر در شعرهایی مانند « از اهریمن تا تهمتن » در مجموعه ی «زمین و زمان » و « بیم سیمرغ » در مجموعه ی « سرمه خورشید » و   « بیمار بیدار » در مجموعه ی « صبح دروغین » و « اول و آخر این کهنه کتاب » در مجموعه ی «گیاه و سنگ نه آتش»و « محمود مشرف آزاد تهرانی »در شعر « آناهیتا باران کن » نشان داده اند که روح اسطوره پردازی ، در آنان بارزتر از روح اسطوره سازی است .

شاید تفاوت اساسی دومقوله اسطوره سازی واسطوره پردازی ، به محتوای آن برگردد به این معنی که ، اسطوره پردازها ، محتوا را ازفرهنگ گذشته وام می گیرند واندکی درآن دخل وتصرف می کنندولی اسطوره سازها معنی ومحتوا را خودخلق می کنند در واقع نوعی نو‌آوری درعرصه اساطیر محسوب می شود. اما هر دو در ذهنی و تخیلی بودن و همچنین در به تصویر کشیدن دنیای پر رمز و راز و فرا واقعی و دست نیافتنی ، اشتراک دارند. « به هرحال شعرنو نه تنها انسانی ترین هنر بلکه بیانگراندرونی ترین بخش حیات فرهنگی است ( ترابی ، 1379 : 13 )

اسطوره پردازی درشعر نوگرایان ، یک تقلید صرف محتوایی نیست ، بلکه نبوغ وخلاقیت شاعرمعاصر ، آن را از حوزه های خشک و بی روح ، رها ساخته و به یک فضای بانشاط سیاسی واجتماعی ، وارد نموده است وازهمین منظر ، براین باوریم ، که شعرامروز ادامه راه شعر گذشته است واگرکسی تصورکند که شعرنو، خط بطلانی بر شعر سنتی کشیده است ، بسیار مضحک وخنده آور است چون اساسا فهم درستی ازشعر ندارد . زیرا شعر فرایندی است که ریشه در گذشته دارد و تعالی خود را در آینده جستجو می کند و اگر کسانی ، نیما را به صرف اینکه مبتکر این جریان شعر جدید است مورد سرزنش قرار دهند باید به آنان یادآور شد، که بازخوانی نیمایی با احاطه به میراث کهن شعر و زبان فارسی صورت می گیرد و بی هیچ شک و شبهه ای « شعر نودنباله منطقی شعرکهن است ( نادرپور ، 1341 : 10 )

پس بحث اسطوره پردازی ، درشعر نوگرایان مطمئنا بایک دیدونگــرش تازه صــورت     می گیرد دیدی که ، متکی برمفاهیم ژرف ونیازهای بزرگ اجتماعی است که درهمه ی ادوارتاریخ زندگی بشروجودداشته است بنابراین :« کاری که مثلا اخوان انجام داده احیاکردن وپرداخت جدید اساطیر شاهنامه ای واساطیر مزدایی ( اسماعیل پور ، زیر آسمانه های نور ، 1382 : 86 ) درحقیقت پاسخ به یک نیاز اجتماعی بوده است .

بسیاری از آثار منظوم وحتی منثور در دوره معاصر را ، می توان از منظر اسطوره ای بررسی نمود و در این رستاخیز و رنسانس فرهنگی و ادبی بی هیچ تردیدی نباید نقش نیما را ، ازنظرها دور داشت . اسطوره در شعر نوگرایان و به ویژه در شعر نیما عام و انسانی و حتی جهانی است .

« نیما با آگاهی ازاین نکته که بنای بلند اندیشه وتمــدن فرهنگی امروز جوامع برشالوده های استوار و روزگار آلود باورها وانگاره های پیشینیان برافراشته شد وانکارآنها به نوعی نادید انگاشتن هویت واساساموجودیت خویش است نه تنها اسطوره زدایی را جایز نمی داند بلکه براین باورندکه ضمن حفظ و حراست ازآنها باید منطبق با نیازهای امروز بشر دست به نوآفرینی وباز زایی اسطوره زد و با کشانیدن این مفاهیم ریشه دار به میان مردم حرکت روبه کمال ومتعالی آنها را ارج نهاد        ( خادمی ، 1381 : 234 ) .

نیما به عنوان آینه تمام نمای شعرنوگرایان ، بادرک درست از اسطوره در فرهنگ و هویت ملی ، سعی کرده است ، مضامین و مفاهیم اساطیری را ازجنبه های ذهنی وخیال انگیز ، رها ساخته وکارکرد اجتماعی به آن بخشد . درحقیقت خلاقیت نیما ، در این عرصه تبدیل جنبه های نظری اسطوره به جنبه های کاربردی به ویژه درحوزه اجتماعی بوده است زیرا : « نیما اسطوره پرداز اجتماعی است و اگردرون مایه های اساطیری را در اشعار خود به کارمی گیرد در آنها بهره ای دیگر می جوید و درصدد آن است که مضامین اساطیری را در بیان دردها و ناملایمات اجتماعی به کار بندد و نقشی نو درافکند و یکی از وجوه نوگرایی نیما در همین نکته است ( اسماعیل پور ، 1381 : 50 )

همان گونه که اشاره شد قصد نیما از به کارگیری مظاهر اساطیری در شعر، گرفتارکردن انسان ، درفرازوفرود مفاهیمی صرفا ذهنی اسطوره نیست ، بلکه او « درکاربرد نمادها واسطوره ها سعی داشت دنباله رو تعقید وپیچیدگی کلام نباشد وتمثیل اسطوره درشعراوتنهادرخدمت انعکاس آرمان اجتماعی اوست ( اسماعیل پور ، 1381 : 40 )

به دنبال همین برداشت نوودیدتازه است که نیما و پیروانش ، بادرک درست ازاین واقعیت که « اسطوره همیشه به گذشته مربوط نمی شود بلکه درجوامع نو نیز نمود پیدا می کند ( خادمی ، 1381 : 231 ) همواره بر این نکته عنایت داشتند که شعر و هنرخویش را به زیور اساطیر بیارایند ، با این انگیزه که اسطوره ها درجامعه ، ازیک کارکرداجتماعی اثرگذار برخوردار باشند نه به صورت یک مفهوم رخوت آور ، که جامعه را به  بی خیالی و سقوط سوق دهد . درنگاه آنان ، جامعه ی بی اسطوره همانند انسانی است که فاقد رویاست به همین دلیل ،گرفتار روان پریشی مفرط می شود.

بنابراین ، نوگرایان ازسحروجادوی اساطیر ونقش اثربخش آن ، درتحولات اجتماعی غفلت نورزیده وازسرچشمه های گرانسنگ فرهنگ وهویت ملی ودینی ، به ویژه جلوه گاه بزرگ اسطوره ها یعنی شاهنامه سترگ فردوسی به خوبی سودجسته اند .

شعر نو را باید ، عرصه ظهور وحضور اساطیر ، باکارکردهای اجتماعی دانست ، که برآن است تا روح بیداری و مقاومت را، در جان افسرده و نژند انسان امروزی ، زنده نگه دارد وضمن دعوت اوبه گذشته های متنوع و هویت ملی ،انگیزه های توجه وتامل عمیق به آینده را در وجودش متبلور نماید و آن را قوام و دوام بخشد.

شرایط سیاسی و فرهنگی دوره ی معاصر ، اقتضا می کرد که هر یک از شعرا با توجه به نظام فکری و سیاسی خود به مقوله های اساطیری بپردازند . بعنوان مثال ، سیاوش کسرایی با به تصویر کشیدن داستان آرش کمانگیر به اسطوره پردازی قیام می کند . در واقع او قصد تجدید یک خاطره ی حماسی را در ذهن و زبان و اندیشه کسانی دارد که دل در گرو این آب و خاک بسته اند و سعی می کند تا این باور را القا نماید که خاستگاه صلح و امنیت پایدار ، به بازوان سترگ مردانی همچون آرش نیازمند است تا جان پاک اندیشان را از شر بدخواهان برهاند آنجا که می گوید :

دل خلقی است در مشتم

امید مردمی خاموش هم پشتم

انجمن ها کرد دشمن تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند

هم به دست ما شکست ما بر اندیشند ( کسرایی ، 1383 : 54 )

و از طرف دیگر شخصیت های اسطوره ای همانند کاووس و افراسیاب در شعر نوگرایان نماد مکر و وسوسه هستند و شاعر نوگرا ، با توسل به این شخصیت ها بنا دارد تا همه ی کسانی که مدعی حکومت اند اما توان رستن از دام وسوسه را ندارند به چالش بکشد و اعمال حاکمیت منطقی در عرصه ی سیاست و اجتماع را با تاثیر پذیری از وساوس نفسانی در تقابل معرفی کند چنانکه آمده است

چون نیک بنگری

افراسیاب و کاووس

آن یک اسیر وسوسه فتح

و آن اسیر وسوسه سودابه

سودابه میز

سودابه باغ

سودابه سکه ( صفارزاده ، 1346 : 42 )

و این تقابل را در داستان اهورامزدا و اهریمن با وضوح بیشتر می بینیم اهورا مزدا نشانه ی بیداری و آگاهی و اهریمن نماد غفلت و رخوت است آنجا که اشاره دارد

هان ای مزدا در این شب دیرند

تنها منم که مانده ام بیدار

وین خیل اسیر بندگان تو

چون گله های خوش چرای بی چوپان

در دره های خواب رها گشته ( شفیعی کدکنی ، 1377 : 121 )

و نیز رستم در شعر نوگرایان در حقیقت تبلور آرمان یک ملت در عصر غلبه ی حاکمیت صاحبان زر و زور است . دلیری و پایداری و تدبیر و دور اندیشی و نیز دفاع جانانه از هویت و امنیت ملی و برخورد قاطع و صریح با هر نوع کجروی از ویژگی های بارز اوست .

و یا قیام کاوه علیه ضحاک که در راستای دفاع از حقوق پایمال شده ی مردم محروم شکل گرفته است از یک رویکرد کاملا سیاسی و اجتماعی برخوردار است .دعوت مردم به شورش و عصیان علیه وحشت حاکم و عدم ترس و هراس از هیمنه ی دشمن و شکوه شوکت ظاهری آن و مهمتر از همه توسل به قوه ی عقل و خرد در مقابله ی با زشتی های سیاسی و همچنین از طرف دیگر وحدت و انسجام و یکدلی در این حرکت خودجوش مردمی از پیام های روشن و شفاف این جریان اسطوره ای است که در شعر نوگرایان تجلی یافته است .

چه پشته ها که از کشته

که از کشته کوهی ساخت

کجاست کاوه ی آهنگری

که برخیزد

که داد مردم بیداد دیده بستاند ؟ ( مصدق ، 1361 : 7 )

و شخصیتی همانند کیخسرو در شعر نوگرایان نماد برجسته ی طهارت باطن ، شرافت در رفتار و صداقت در گفتار است کسی که در اوج اقتدار از مظاهر ناپایدار ، کناره گیری می کند و حصار سنت های کهنه ی دنیا گرایی ، لذت طلبی و شهوت خواهی سلاطین را در هم می شکند و این همان امر مهمی است که جامعه در دوره ی معاصر به آن سخت نیازمند بوده است .

جایگاه ایزد اساطیری سروش در شعر نوگرایان در تقابل با حاکمیت شب و تاریکی است و فریاد بیداری مردم که روایت گر فضا و بستری آماده برای دفاع از هویت خویش و طغیان علیه بیداد ؛ چنانکه آمده

باز از درون تیره ی آن جاودانه شام

آن آشنا سروش

آن شادمانه بانگ دلاویز شب نورد

می پیچیدم به گوش

لیکن اگر از این دل ناآشنا پرست

یادی بجز غبار

باقی نمانده است بر رخ شاداب روزگار ( توللی ، 1346 : 138 )

با تامل در این شعر ، می توان استنباط نمود که جایگاه سروش در شعر نوگرایان در واقع تزریق روح بیداری در رگ های سرد و خاموش مردمی است که آنان را گرفتار رخوت و سستی نموده اند

و زیباتر از همه اسطوره ی سیاوش که تصویر دنیایی آمیخته از طهارت و پاکیزگی و گذر از آزمون های سخت و دشوار که انسان در مسیر زندگی خود ممکن است با آن مواجه شود و مظلومیت شرافت که داغ پیشانی سیاوش صفتانی است که از وساوس زشت سودابه های نفس و کید و نیرنگ شوم افراسیاب های اقتدار گرا و بی ارادگی بی حد و حصر کاووس های شهوت ران رهایی یافتند و در خلوت سرای صداقت و راست کرداری به پرورش روان سرگرم هستند .

فریاد بی پناهی انسان است

کز دست داده ملجا و ماوی را

کین سیاوش است در او مضمر

داغی نهاده لاله حمرا را ( اخوان ثالث ، 1365 : 337 )

بنابراین با تامل ژرف در اساطیر باستانی و کمیت و تنوع بکارگیری آن در شعر نوگرایان در می یابیم که شاعر معاصر ، در ورای هر یک از این پدیده های اسطوره ای ، در تبیین اندیشه های نوگرایانه است و تمام سعی و تلاش او آنست که کاربرد اسطوره را از ذهنی و انتزاعی بودن خارج و به یک فضای جدید و پر جاذبه و پویای سیاسی و اجتماعی وارد نماید تا در سایه ی آن به آرمان های بلند خویش و مهمتر از همه در تحقق هویت و امنیت ملی که متاسفانه در دوره ی معاصر شدیدا خدشه دار شده است نایل گردد .

حال به نمونه هایی از پرداختن شاعران نوگرا ، به اساطیر اما با نگاهی نووتازه اشــاره      می شود نخستین نمونه ؛ گزارشی کوتاه از شعر«سیمرغ » اثردکترشفیعی کدکنی است.

درگذارباد

می زندفریاد

ازستیغ آسمان پیوند البرز مه آلوده

با حریر راز بفت قصه های دور

بال بگشای ازکنام خویش

ای سیمرغ رازآموز

بنگر اینجا در نبرد این دژآیینان

عرصه برآزادگان تنگ است

کار ازبازوی مردی و جوانمردی گذشته است

روزگار رنگ و نیرنگ است

گفته بودی گاه سختی ها

درحصارشوربختی ها

پرتودرآتش اندازم

بشنواین فریاد را بشنوای سیمرغ

وزچکاک آسمان پیوند البرزمه آلود

بال بگشای ازکنام خویش ( شفیعی کدکنی ، 1377 : 115 ) .

نیما در « خانه سریولی » که متاثرازداستان ضحاک ، با یک رویکرد اجتماعی نوگرایانه است. به اسطوره پردازی ازنوع خودقیام می کند و این شعر بلند ، داستان نبرد انسان با شیطان است که به بخش بسیارمختصری ازآن اشاره می شود.

 

خیره می گوید شبی شیطان

به سرای من درآمد

خفت تاآندم که صبح تابناک آمد

پس برون شدازسرای من

لیک ناخن های دست وپای وموهای تن او

مارهاگشتند

درسراسر...

بین من جنگی است

باشیطان ( نیما یوشیج ، 1373 : 243 )

حمید مصدق درشعری باعنوان « درفش کاویان »، اسطوره پردازی را ، به اوج می رساند واین اثرپذیری ازاسطوره کاوه ی آهنگر ، درتمام زوایای شعر او مشهود است به نظرمی رسد او با به تصویرکشیدن این اسطوره ؛ قصد تبیین اوضاع سیاسی جامعه را دارد ، اما فضای حماسی حاکم براین شعر و حتی زبان به کارگرفته شده ازیک اسطوره پردازی موفق ، حکایت می کند که به جهت طولانی بودن به بخش هایی ازآن اشاره می شود.

 

زمانی دور

درایران شهر

همه دربیم

نفس درتنگنای سینه ها محبوس

همه خاموش

و هرفریاد درزنجیر

نه کس بیدار

نه کس را قدرت گفتار

نشسته اژدهاک دیوخو

به روی تخت خویشتن هوشیار

خوراک صبح و ظهر و شام ماران دو کتف اژدهاک پیر

مدام از مغز سرهای جوانان

در این خاموش شب اما

درون کوره آهنگری یک شعله سوزان بود

و کاوه

مرد آزاده

سکوت خویش بشکست واینسان گفت

گذشته سال های سال

دهیم از بهر ماران دو کتف اژدهاک پیر

بپا خیزید

کف دستانتان را قبضه شمشیر می باید

در آن شب از دل و از جان

به فرمان سپهسالار کاوه مردم ایران

زدل راندند

نفاق و بندگی وخسته جانی را

و بنشاندند

صفا و صلح و عیش و شادمانی را

نوازش داد باد صبحدم برقله البرز

درفش کاویانی را ( مصدق ، 1382 : 7 )

اخوان ثالث در شعری با عنوان « خوان هشتم » در ششمین دفتر شعر خود به نام « درحیاط کوچک پاییز در زندان » هنر اسطوره پردازی خود را در ارتباط با داستان رستم به نمایش می گذارد.

 

رستم دستان

در تگ تاریک ژرف چاه پهناور

کشته هرسوبرکف ودیواره هایش نیزه وخنجر

چاه غدر ناجوانمردان

وغم انگیز وشگفت آور

آری اکنون تهمتن بارخش غیرتمند

دربن این چاه آبش زهرشمشیر وسنان گم بود

پهلوان هفت خوان اکنون

طعمه دام ودهان خوان هشتم بود ( اخوان ثالث، 1376 : 76 )

مرحوم دکترخانلری درشعری با عنوان « خاموش وسرد » همانند سایر معاصران خود«  سیمرغ » راکه ریشه دراساطیرکهن ایرانی دارد دوباره احیا می کند.

 

خاموش و سرد برسرتیغ بلند قاف

سیمرغ

شاه مرغان

تنهانشسته بود

بامرغکان خود

باصدشراروشور

ازراه های دور

منزل بریده ایم

محنت کشیده ایم

تاطلعت مبارک سیمرغ دیده ایم

سیمرغ

ای بلند

ای جاودان سروش

این گفته شدراز...

سیمرغ

افسرده وخاموش

زی این همه خروشان

این تاب وتب فروشان

چشمی نکرد باز ( رهنما ، 1377 : 74 )

نمونه هایی از این دست ، روایتگر اسطوره پردازی درشعر نوگرایان است . اگر با بصیرت و بینش بیشتری درهریک از این سروده ها ، بنگریم خواهیم دید که درپــی این تصاویر وجلوه های اساطیری ، اندیشه های ژرف دیگری نهفته است که اغلب آنها کارکردهایی سیاسی ـ اجتماعی داردو این همان نوگرایی نوظهور و مبارکی است که درشعرمعاصر باآن مواجه هستیم .

به هرحال توجه به اساطیر در هر یک از دو حوزه اسطوره سازی واسطوره پردازی ، دارای یک خاستگاه مشترک است و آن هم روح پاک و بی آلایش اسطوره گرایی ایرانی است که آینه ی تمام نمای هویت ملی و فرهنگی ماست .