چکیده اهمّیّت غم و شادی بر شکلگیری رفتار انسانها از گذشته
تا حال بر کسی پوشیده نبوده و نیست. غم و شادی از پدیدههای انسانی است. انسان
تا انسان است هرگز از غم و شادی خالی نیست گاهی غم و گاهی شادی به سراغ آدمی میآید،
اما او فطرتاً از غم گریزان و به سوی شادی متمایل است. غم و شادی نوعی احساس است
و به همین جهت امری درونی می باشد . نوع نگاه و بینشی که آدمی نسبت به خود و
هستی و وقایع آن دارد زمینهساز اصلی پیدایش این دو حالت دراومی شود. در جان
مولانا نیز این حس به طرزی غریب با یکدیگر امتزاج یافته و وحدت گرفتهاند و دیگر
از هم قابل تفکیک و تشخیص نیستند این مطلب را می توان از اشعار وی استنباط کرد در
واقع غم و شادی از عمده ترین درون مایه های داستانهای مولوی |
کلید واژه: مثنوی، مولانا، غم، شادی
مقدمه
غم و شادی دو پدیده طبیعی است که همواره همراه با انسان می
باشد واززندگی بشر جداشدنی نیست. شادی از حصول امری دلخواه و غم از فقدان چیزی
دلخواه در درون آدمی به وجود می آید. شادی معمولاً با رضایت نفس همراه است و غم بانارضایتی
واندوه قرین است و همینطور غم و شادی هر کس به قدر وسعت دید و ژرفای نظر او میباشد.
چه بسا دو انسان در شرایط طبیعی و خارجی یکسان زندگی میکنند اما یکی در اوج شادی
و دیگری در ژرفای غم غرق میباشد. به همین ترتیب غم و شادی افراد عامی با غم و شادی
صاحبدلان وعارفان تفاوت اساسی دارد. مولوی شخصیتی شاد دارد و غم را
نمی شناسد ، به عقیده وی اگر می خواهیم
شادی همیشگی وبادوام باشد باید از درون بجوشد ، زیرا شادیهایی که از خارج بر آدمی
عارض میشوند بعد از مدتی به نیستی می گرایند و جای خود را به غم و افسردگی میدهند،
اما شادیهای درونی هرگز جایی برای غم خالی نمیکنند.
جمله خلقان سخره اندیشه اند زان سبب خسته دل وغم پیشه اند
(مولوی،1389:2/ 3559)
غم وشادی از اموری هستند که اززمان به وجود آمدن انسان ، این حس با او بوده وهست وچه بخواهیم وچه نخواهیم همواره همراه ما هستند . غم وشادی احساسی نیست که مربوط به زمان ومکان وسن وجنس وگروه خاصی باشد ، بلکه آن واکنشی است به عوامل درونی وبیرونی که در موقعیت های مختلف بر انسان عارض می شود ودرتمام طول عمر در حال تجربه آنها می باشیم.
در نظر مولانا ، خداوند رنج و غم را برای آن خلق کرده که به سبب این دو ضد ،خوشدلی پیدا شود. هر چیز با ضد خودش ارزش دارد و خود را نشان میدهد. چنانچه اگر به دیده تامل در اطراف بنگریم، خواهیم دید که همه موجودات و اشیا و پدیده ها از اضداد تشکیل شده اند و بدون ضد خود مفهوم نمی یابند طور که اگر شب نبود معلوم نمیشد که روز چیست. اگر حیات نبود کسی از مرگ خبردار نمیشد.در مقابل خداوند به دلیل این که ضدی ندارد آشکار نیست .
و غـــم را حــق پــی آن آفـــرید تـا بـدین ضـد خـوش دلـی آیـد پـدید
پس نها نیها به ضد ، پیدا شود چونکه حق را نیست ضد ، پنهان شود
(مولوی،1389: 1/ 1132-1131 )
« در نظر مولانا غم و شادی که در طبیعت انسان به وجود میآید هم تأثیر قدرت و فعل حق است و او میتواند آنچه را که موجب شادی است ، مولد غم و بالعکس قرار دهد و از عین غم، شادی برانگیزد و از صمیم شادی، غم پدید آورد.» (فروزانفر، 1361: 320) تمام مظاهر هستی ومخلوقات زوال میپذیرند و افول میکنند. کدام شادی است که سرانجام به اندوه بدل نشود و کدام آبادانی است که روزی به ویرانی دچار نشود؟ این همان مضمونی است که مولوی در این ابیات به آنها پرداخته است.
هـر چـه از وی شـاد گردی در جـهــان از فــراق او بیـــانــدیـش آن زمـــان
زآن چه گشتی شاد ، بس کس شاد شد آخر از وی جست وهمچون باد شد
از تو هم بِجهد ، تو دل بر وی منه پیش از آن کو بجهد ، ازوی تو بِجه
(همان: 3/ 3699-3697 )
مولانا دراین ابیات به صراحت بیان می دارد که هر چه که موجبات شادی ما دراین جهان فراهم می کند زوال پذیر است وهمچون باد می گذردو ماندگار نیست، پس چه بهتر که به این گونه خوشی ها دل نبندیم وپیش از آن که شادی ما ازبین برود وموجب اندوه مان شود دل ازآن برکنیم .
« در اشعار مولوی ابیاتی از روزهای شادی وجود دارد، روزهایی که او سعادت وصال روحانی و آرامش جان را پس از لحظات دراز سوختن و آرزومندی تجربه کرده است. » (شیمل، 1370: 411)
مولانا معتقداست که غم و شادیهای زودگذر مذموم و ناشی از رکود و انفعال نفس است. معمولا هنگامی که خواسته های فردی آدمی ارضا نمی شود وبه حقیقت نمی پیوندد ، غبار غم برروح وقلب او می نشیند. متقابلا وقتی اوضاع بروفق مراد است وآرزوهایش برآورده می شود ، شادی به او روی می آورد .مولانا روح آدمی را به رودی تشبیه می کند که حیات وسلامت وپاکی آن وابسته به حرکت وجریان داشتن است .همان طور که وقتی رودی ساکن باشد کدر و بدبو می شود وظاهری نازیبا می یابد ،روح های ساکن نیز افسرده وملول می شوند و چابکی وسیال بودن خود را از دست می دهند. « در نگاه مولانا روحهای افسرده و غمگین همچون مرغ بیبال و پری هستند که قادر به طی راه کمال نیستند ، در حالی که روحهای شادمان و پر نشاط قدرت تکاپو و جنبش دارند و میتوانند چنان اوج بگیرند که از دایره عالم فراتر روند. » (صادقی حسن آبادی، 1386: 79-78)
انسانهای کوتاه نظر هیچ گاه از غم و شادی فارغ نمیشوند و هنگامی که از داشتن چیزی راضی و خشنود میشوند ناچار از گم شدن آن شی نیز افسرده و ناراحت میشوند. بنابراین برای هیچ چیز نباید شاد یا غمگین شد ، چون این گونه امور وجود خارجی ندارد و عدمی بیش نیستند و درخور این همه توجه نمیباشند. « مولوی نیز کوشش دارد که بشر را از دنیاپرستی و اسارت زندان تن و جهان مادی ناپایدار و پرغم و رنج نجات داده و او را به عالم روحانی که عین نشاط و شادمانی محض است سوق بدهد. همان راهی که مردان خدا و برگزیدگان حق تعالی بر آن رفتند و بشر را نیز به همان طریق هدایت کردند. » (همایی، 1362: 160)
ریشههای شادی و غم
غم
عشق، خود عین شادی است و عاشقان وعارفان آن را عزیز وگرامی می دارند و در نظر آنها
، غم ها سفیرانی هستند از سوی خداوند که برخی ازآنها نتیجه نافرمانی ها وگناهان و یا
براساس حکمت الهی
می باشند.
مولانا دلیل غمهای نازل و جانکاه را چند چیز میداند که اصلی ترین آنها خودخواهی و تعلقخاطر است. «چنانکه روزی کسی از غمناکی خود مینالید، مولانا گفت: همه دلتنگیهای دنیا از دلبستگی به دنیاست. هر دم که از این دنیا آزاد باشی و خود را غریب بدانی و هنگامی که در هر رنگ بنگری و هر مزه را بچشی دانی که با او نمانی و جای دیگر میروی، دلتنگ نمیشوی.»(زمانی، 1389: 315)
تنگ تر آمد خیالات از عدم زان سبب باشد خیال اسباب غم
بازهستی تنگ تر بود از خیال زآن شود در وی قمر همچون هلال
(مولوی،1389: 1/ 3096-3095)
در نظر مولوی خندان شدن نفس با نفس دیگر نشان دهنده دمسازی و اقتران افراد بددل و تبهکار با یکدیگر است که بسیار ظلمتآفرین و گمراهکننده است.
نـفـس بـا نـفـس اگـر خنــدان شـود ظلمت افزون گـشت، رَه، پنهـان شـود
(همان: 2/27 )
به عقیده پیر بلخ لازمه رسیدن به شادی شناخت اسباب غم در زندگی دنیوی است ، اسبابی که ریشه در نهاد وغرایز افسار گسیخته انسان دارد. ممکن است اثر غم واندوه در انسان به صورت گریه ولابه دیده شود که این از نشانه های دوری ازپروردگار وگرفتار شدن قلب وروح انسان در تمایلات نفسانی وآرزوها می باشد.اما همین غم ها نیز به امر حق تعالی در دلها پدید می آید. « عارف چون نشان غم در خود مشاهده کند باید آن را نشانهی دوری از حق تلقی کند و به استغفار و زاری بگراید، چرا که غم و شادی هم به امر حق در وجود انسان کار میکنند و آنجا که اراده و اشاره حق باشد عین غم تبدیل به شادی میشود و آنچه مانع و پایبند محسوبست مایهی رهایی و آزادی میگردد. »(زرّینکوب، 1382: 115)
آتش طبعت اگر شادی دهد اندرو شادی ملیک دین دهد
چونکه غم بینی تواستغفارکن غم به امر خالق آمد کار کن
(مولوی،1389: 1/ 836-835)
یکی از عمیقترین مسائل بشردر جوامع کنونی ، همان غم و افسردگی است که در حال حاضر بسیاری از مردم بدان مبتلاهستند و سبب شده که بسیاری از افسردگان در بیمارستانها بستری شوند یا خودکشی کنند ، اما دلیل این امر چیست؟ مولانا پاسخی ساده به پرسش دارد. «او میگوید: که این غمها چون داس، عمر ما را درو میکند. نتیجه وسوسههای ،خودشیفتگیها ، انانیتها و بادهای این خودِ ساختگی و غرورهای این خودِ کاذبِ ما و برخاسته از جهل است. اگر دانا بودیم هرگز به جهان ناپایدار که چون سراب فریبنده است دل نمیدادیم تا به خاطر آن اندوهگین شویم. » (ریاضی، 1385: 84)
محوریترین عوامل در بروز غمهای این جهانی خودخواهی است. شاید هیچ چیز به اندازهی خودخواهی آدمی، سبب تنزل و درد و رنج روحی نباشد. از دیگر علل و اسباب غم، داشتن آرزوهای دست نیافتنی و غیر معقول است. « بنابراین علّت همهی گرفتاریها و رنج انسان از دلبستگی و وابستگی به غیر خداست» (ریاضی، 1358: 38)
آدمی را عجز و فقر آمد امان از بلای نفس پر حرص و غمان
آن غـم آمـدزآرزوهای فُضول که بدان خـوکرده است آن صیدغول
(مولوی،1389: 3/ 3283-3282)
« از دید مولانا غم از تعلّق خاطر به امری فایت و از دست رفته عارض میشود و شادی از آویزش به چیزی موجود که حاصل شده است، روی میدهد. » (کیمنش، 1366: 743)
عوامل به وجود آمدن شادی وغم
لحظاتی در زندگی ست که غرق درشادی وشوروشعف هستیم وبرای این شادی حدومرزی قائل نیستیم، اما ناگهان دراوج خوشی درورطه غم واندوه می افتیم وخنده ماتبدیل به گریه واندوه می شودویا برعکس ممکن است در بحبوحه غم وناراحتی ناگهان احساس شادمانی وشادی به مادست دهد ، این تغییر احساس می تواند از عوامل گوناگونی ناشی شود. حال این سوال پیش می آید که دلیل به وجود آمدن دو حس غم وشادی در انسانها چیست ؟ چه چیزی باعث می شود که افراد گوناگون در شرایط یکسان واکنش های متفاوتی به صورت غم وشادی یا گریه وخنده را از خود بروز دهند؟
ه عواملی باعث به وجود
آوردن این دوحس تلخ وشیرین درما می شود؟ وآیا این عوامل در بین انسان های عادی
وعوام با انسان های عارف وفرزانه ای مانند مولانا یکی است ؟ آیاعامل به وجود آمدن حس شادی در انسانها از
تعلقات خاطر ودلبستگی ها ورفع حاجات ونیازهای دنیوی ومادی ناشی می شود ؟و یااز دست
دادن آنها باعث به وجود آمدن احساس غم ونارضایتی در شخص می گردد؟درپاسخ به
این پرسش می توان گفت که غم مولانا همواره
مبتنی بر عرفان است وبا غم افراد عامی وعادی تفاوت اساسی دارد وغم مولانا غم فراق
از یارو خوف از فقدان قرب و وصال است. او هنگامی که وصال ونزدیکی به خداوند میسر
است ، شاد می شود وهنگامی که هجران وفراق
اتفاق می افتد ، غم وپریشانی وجودش رافرا
می گیرد.
شور عرفانی مولانا را نمی توان از حالات زودگذری که درنتیجه وجد وهیجان به وجود می آیند محسوب نمود . غم
مولانا از نوع غم هایی نیست که به خاطر از دست دادن دلبستگی ها ، لذات دنیوی ویا برآورده
نشدن خواسته های نفسانی باشد . بلکه غم او غمی متعالی است و از نوع غم های این
جهانی نیست.هرگاه که مولانا از معشوق خویش ، دور
و بین اوومعبودش فاصله می افتد حالت حزن و اندوه بر او غالب می شود و در مقابل
هرگاه وصال صورت می گیرد ، شادی و سرور حاصل می شود. برای مولانا و عارفان دیگر
دورشدن از خداوند باعث رنجش روح و روان ؛ نزدیک شدن به حق موجب شامانی وشعف است
از عوامل ایجاد شادی می توان به پرورش حالات
روحی مثبت مانند: مهرورزی، دلسوزی،گذشت ،بخشش همدردی وغیره را نام برد که باعث به
وجود آمدن شادی روحی وانبساط خاطر در انسان می شوند. همچنین داشتن امکانات رفاهی ،
ثروت ، شهرت، مقام ،زیبایی وفرزندان ، می تواند باعث به وجود آمدن احساس شادی
ورضایتمندی در انسان شود . اما همه این مواردونمونه های مشابه آن شادی های این
جهانی وگذرا هستند و هر لحظه در معرض نابودی می باشند. اعمال وواکنش های ما نتیجه
ی افکار ما هستند ، پس اگر ما افکار مثبت وشاد داشته باشیم در زندگی مان هم شاد
خواهیم بود. «در عین حال حقیقت بینی موجب خوشحالی و سرور و سماع است. » (ابراهیمیان آملی، 1378: 561) شادی
مولوی انفسی ودرونی است ، اودلبستگی های
اجتماعی رارها می کند و تلخی خودخواهی وخامی را با مشاهده جمال یار شیرین
می گرداند.
مولانا معشوق را عامل اصلی شادی می داند وعاشق به دلیل نزدیکی به این قدرت عظیم ولایزال خودرا شاد می بیند واین نوع شادی ورای هرنوع شادی زود گذروسطحی می باشد .شادی های مادی با شادی های حقیقی ومعنوی متفاوتند .شادی های این جهانی به دلیل اینکه از لذتهای زودگذر دنیوی ونفسانی حاصل می شوند ، همانند زخمی هستند که جز با مرهم غم درمان نمی شوند درمقابل این شادی ها ، شادی های ماندگار وبزرگی هست که هیچ گاه به غم بدل نمی شوند ومانند هدیه ای از جهان غیب می باشند.
او بر این باور است، اگر می
خواهید شادی پایدار وهمیشگی باشد باید از درون بجوشد به عبارتی « شادیهایی که از
خارج بر آدمی عارض میشود بعد از مدّتی به نابودی رهسپار میگردند و جای خود را به
غم و افسردگی میدهند.. » (صادقی، 1386: 80)
کسانی هستند که نمیدانند موجبات خوشبختی دردرون خودشان و در اطرافشان موج
می زند و بیهوده غم وغصّهی روزگار را میخورند وخود را درگیر چیزهایی
می کنند که ارزش واقعی ندارند.
بنابراین « اگر آدمی پایبند حرص و طمع نباشد و دائم حسرت زندگی دیگران را نخورد و به جای آن در پی راضی کردن وجدان و حس آدمیّت خود برود و دیده به دیدن زیباییهای جهان عادت دهد، نه تنها از شادی و رفاه دیگران خرسند میشود بلکه از دیدن آفتاب تابان و شکفتن گل و لبخند کودک، در خود احساس یک دنیا سعادت خواهد کرد ،اگر تمام فرشتههای آسمان کمر همّت بندند که دل شما را شاد سازند، تا شما خود نخواهیدو نفهمید که شادی از چیست و در چیست خرّمدل وخوشحال نخواهید شد.» (کسمائی، 1356: 102)
این همه غم ها که اندر سینه هاست از بخار وگرد باد و بود ماست
این غمان بیخ کن داس ماست «این چنین شدوآنچنان »وسواس ماست
(مولوی،1389: 1/ 2297-2296)
همچنین می توان علل دیگری همچون ارتکاب به گناهان وترک ذکر ویاد خدا راعنوان کرد.مولانا معتقد است ، خداوند رنج وغم را برای آن آفرید تا به این طریق طعم خوشدلی وشادی را به انسان بچشاند.
مظاهر شادی وغم
عارفان در سیر و سلوک الهی ، دچار گرفتگی های خاطر وگشایش های باطنی ودرونی می شوند که درسالک مبتدی ، خوف ورجاودر متوسطان ، قبض وبسط ودرکاملان ومنتهیان، هیبت واُنس نامیده می شود، که البته ازلحاظ موضوع وکیفیت بسیار با یکدیگر متفاوتند.
شادی وغم ظاهری برای آن است که آدمی رابه سوی شادی وغم معنوی، راهبر شود و به قول مولانا:
وین غم وشادی که اندر دل خطی است پیش آن شادی وغم ، جز نقش نیست
صورت خندانِ نقش از بهر توست تا از آن صورت شود معنی دُرُست
مولوی،1389:1/2769-2768)
حالت شادی را در انسان آنگونه که به چشم میآید می توان با برافروختگی چهره و شادابی وخنده بیان نمود و غم رابه دشمن جان وداس عمر تشبیه کرد که می تواند همراه با حزن واخم وگریه باشد.
موضوع شادی به عنوان یکی از نیازهای اساسی انسان و عنصری تأثیرگذار همواره مورد توجه پیشوایان دینی بوده است. به طوری که حضرت علی(ع) این حالت عاطفی را به «فرصت» تعبیر کرده است. «حضرت فرموده: مواقع شادمانی، فرصت است، یعنی فرصت اندوختن توانایی و نشاط بیشتر. ایشان یکی از صفات مؤمنان را چهره بشّاش و شاد داشتن دانسته و فرموده است: «المُؤمِن بُشرِه فی وجْهِهِ و حُزْنِه فی قَلبِه؛ شادی مؤمن در چهرهاش و اندوهش در دلش است.» (رضی، 1388: 515)
در نظر مولانا گریه از مظاهر غم میباشد ، در نظر وی اگر گریه از روی معرفت و شناخت آدمی نباشد، نشانهی ضعف و زبونی است . در حقیقت گریه ، ظهور غم و خنده صورت خارجی شادی است. «انفعال و تأثیر منبعث از نقص است و ضعف. صوفی باید قوی و فوق اثر پذیرفتن و تصرّف امور خارجی باشد و چنان گردد که خود در اشیاء تأثیر کند و فیالمثل شادیآفرین باشد و نه شادیپذیر. منبع و سرچشمه تمام لذّات و خوشیها دل انسان است. » (کیمنش، 1366: 743)
غم وشادی در درون آدمی همانند دوکفه ترازو همواره در حال نوسان وبالا وپایین رفتن است .همان طور که کفه های ترازو درحالت عادی وخالی بودن در یک سطح قرار می گیرند وبا یکدیگر مساوی ویکسان هستند به همان ترتیب اگر زمانی یکی از کفه ها با وزنه ای سنگین شود، توازن کفه ها به هم خواهد خورد ، مشابه این وضعیت در انسان نیز صادق است، به طوری که هرچه میزان دلبستگی ها وتعلقات خاطر ما به دنیا ومادیات بیشتر وشدیدتر شود به همان اندازه میان ما و معشوق ازلی فاصله ودوری بیشتر خواهد شد. لذا میزان دوکفه غم وشادی دردرون ما بالاوپایین خواهد رفت واین نوسان باعث غمگین شدن ویاس ما خواهد شد .
اثرات شادی و غم
به دنبال به وجود آمدن دوحس شادی وغم درانسان می توان اثرات انها را در چهره وگفتار وکردار افراد مشاهده کرد واز این آثار پی به حالات درونی آنها برد . از اثرات شادی میتوان به سلامت روان و سلامت جسم و امنیّت اجتماعی، رشد اقتصادی و رشد معنوی و همینطور استحکام نظام خانواده اشاره کرد. شادی نه تنها بر روح و روان انسان تأثیر میگذارد ، بلکه جسم او را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. بهطوری که گفتهاند : حتی قادر است از رشد و پیشرفت بیماری سرطان و بیماریهای روحی پیشگیری کند و آنها را درمان نماید. به همین ترتیب ، غم و ناراحتی تأثیرات منفی فوقالعادهای در روحیّات و منش فردی انسانها بر جای میگذارد که عمدهترین تأثیر اجتماعی غم ، کجخلقی و رفتار ناشایست با دیگران را میتوان برشمرد.
همان طور که مولانا متذکر شده صوفی باید چنان باشد که حوادث ووقایع
بیرونی دردل اوتاثیر نگذارد. به وسیله واکاوی غم ها وشادی ها می توان شخصیت انسان ها
را سنجید ودر واقع می توان گفت : که شخصیت هر کس درگرو غم ها وشادی هایش می باشد. بنابراین
غم ها وشادیها برشخصیت وروان انسان تاثیر
می گذارند وزندگی اورا تحت الشعاع قرار می دهند. این نوع غم رامی توان غم مثبت
نامید ، نه غم منفی که از احساس گناه ، خودخواهی ،رنج وتمایلات دنیوی ودنیا زدگی
ناشی می شود. درحالی که غم مثبت ریشه دردوری از معشوق دارد به عبارت دیگر شادی وغم
یا حسی (قبض) است یا معنوی (بسط).
یقیناً انسانها هر ازچندگاهی به دلیل ارتکاب به معاصی دچار غم خواهند شد وخواهند گریست. امّااین گریه واحساس پشیمانی ، همانند گریهی ابربهاری است که موجب آبادانی وسرسبزی زمین می شود باغ جان را آبیاری خواهد نمود .اشکی که در غم و محنت ریخته شود ، به گرانبهایی خون شهیدان است. غم خوردن از بهر خدا، مانند باغی است که سرانجام، «قند شادی» در آن خواهد رست. به شرط آنکه آدمی غم را با عشق در آغوش کشد و آن را چون دوستی باوفا و معتمد بداند
دکتر «اریک لیندمن» طبیب و روانشناس آمریکایی ، بر اثر تجربه و آزمایش که در طیّ معالجهی صدها نفر بیمار خود در یکی از بیمارستانهای معروف آمریکا به عمل آورده، به این نتیجه رسیده است که : اگر کسی گرفتار غم و اندوه شود و آن را به اصطلاح معروف در دل خود بریزد و ناراحتی وغم خود را به شکل گریه و به اشکال معمول دیگرمانند: درد ودل کردن با اطرافیان ، خواندن دعاوغیره ابراز نکند سرانجام این حزن و اندوه انبار شده در دل او به شکل بیماری یا عکسالعملی ازبیماری ، بروز و ظهور می نماید. که دربعضی مواقع تشخیص بیماری ودرمان آن با مشکل مواجه می شود. درتایید این مطلب در کتاب روانشناسی درخدمت بشر این گونه آمده است : « هنگامیکه این بیماران روحی به کمک پزشک روانشناس موفّق شدند تأثیرات مکتوم و غم و اندوه در دل ریخته خود را اظهار کنند و مجالی برای ابراز آن بیابند شفائی که از مرض روحی خود یافتند، بیاندازه عجیب و ناگهانی بود بهطوریکه گفتی هرگز چنین غمی نداشتهاند. خلاصه آنکه مباحث نوین روانشناسی لزوم بروز دادن غم و فرو نخوردن اندوه را برای مصون ماندن از امراض روحی، ضروری میداند. » (کسمائی، 1356: 145-144)
دهندهی غم
دربعضی مواقع حزن وغم به خواست وامر خداوند برانسان عارض می شود تا اورا متوجه اشتباه خود وبه وسیله استغفاروپشیمانی از اعمال ناشایست ، دل را پالایش نماید وزمینه رابرای ورود شادی فراهم کند. مولانا نیزدر مثنوی معنوی غم را که عین شادی است از طرف خداوند میداند. وی پس از مناجات با خدا با اشاره به خلقت عالم و آدم میفرماید:
آتش طبعت اگر شادی دهد اندرو شادی ملیک دین دهد
چونــکه غـم بیـنی تـو استغفــار کـن غـم بـه امـر خــالـق آمــد کــار کـن
چـون بخواهـد عیـن غـم شـادی شود عـیــن بـنـــدِ پـــای، آزادی شـــود
(مولوی، 1389: 1/ 837-835)
محلّ غم و شادی
مولانا با توجّه به اعتقادات قدما ،جگر و دل و سینه را محلّ وجایگاه غم و شش را محلّ شادی میداند.
به نظر نگارنده این عقیده وباور مولانا به طور حتم از جایی نشات می گیرد که قابل استناد و اثبات است وگرنه شخصی مانند مولانا هیچ گاه سخنی را بیهوده برزبان نمی آورد .
کـودکـان خـنــدان و دانــایـان تـُرُش غـم جـگررا بـاشــد و شــادی ز شـش
(همان: 3/ 3740)
نتیجهگیری:
با توجّه به مطالبی که گذشت میتوان گفت : وجود غم و شادی در انسان امری ضروری و اجتنابناپذیر است و مهم جهت دادن به این دو مقوله از یک طرف و قرار دادن هریک در جایگاه خود از طرف دیگر میباشد. به عقیدهی مولانا غمها سفیران الهی هستند که برخی از آنها نتیجهی معاصی و نافرمانی انسانهاست. از نظر دین هم غم دنیوی باید انقطاع داشته باشد و اگر به چهره انتقال یابد و دائمی باشد نه تنها باعث شدّت بخشیدن اندوه، ایجاد نا امیدی و یأس و قطع آرزوها میگردد ، بلکه باعث غم و اندوه دیگران نیز میگردد. غمها زمینهساز شادیها هستند. بعضی از قبضها و گرفتاریها، زمینهی گشایشها و بسطهای نوینی در زندگی هستند.
یکی از فلسفههای وجودی غم و شادی زیباتر شدن زندگی است. غم و شادی دو متضادّی هستند که درک هر دو منوط به هم است. کسی میتواند شادیهای عالم را درک کند که غم آن را هم چشیده باشد تا غم نباشد شادی هم نیست. غم و شادی دو پدیدهی انسانی هستند و از انسان جدا نشدنی میباشند و همهی انسانها را از عالی و دانی بنابر اقتضائات روحی آنها در برمیگیرد. درد و غم مولانا با درد و غم شناخته شدهی بشر در تضاد است. براین اساس می توان گفت : که مولانا غمی را میجوید که از غم رهایش کند.
همیشه غمی در ذهن مولوی قابلیت ارادت دارد که از شادی هم شادتر است. به نظر وی غم و شادی از هم تفکیک شدنی نیستند. مولوی شاعری شاد و پرطرب است و غم و اندوه از دیدگاه او سیری تکاملی از پایینترین سطح به اعلی درجه دارد. در نظر او غم از لوازم سلوک است و سالک نمیتواند بی درد و اندوه باشد.
بنابراین اندوه و شادی باعث اعتدال روانی انسان میشود. از غمهای خردمندانه باید استقبال کرد و از شادیهای نابخردانه گذر کرد که غم خردمندانه راهی به سوی سعادت است و در نتیجه پویایی و تحرّک روح ، بسیاری از غم ها و شادیهای مذموم و روزمره را از بین میبرد و به روح صفای واقعی خود را میبخشد.
منابع:
1- ابراهیمیان آملی،سیّد یوسف (1378)؛ آفتاب عرفان، راهنمای موضوعی مثنوی مولانا ، جلداوّل ،آمل: مولف.
2- رضی، سیّد شریف (1388)؛ نهجالبلاغه، ترجمه استاد محمّد دشتی، تهران : پیام.
3- ریاضی، حشمت ا... (1385)؛ داستانها و پیامهای معنوی، به اهتمام حبیب ا... پاک گوهر، تهران : حقیقت.
4- زرّین کوب، عبدالحسین (1382)؛ نردبان شکسته، شرح توصیفی و تحلیلی دفتر اوّل و دوم مثنوی، تهران : سخن.
5- زمانی، کریم (1382)؛ بر لب دریای معنوی، بیان مقاصد ابیات جلد اوّل، تهران : اطلاعات.
6- ................. (1383)؛ شرح جامع مثنوی، دفتر سوم، تهران : اطّلاعات.
7- .................(1384)؛ شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اوّل، تهران : اطّلاعات.
8- .................(1389)؛ میناگر عشق، شرح موضوعی مولانا جلال الدّین محمّد بلخی، تهران : غزال.
9- شیمل، ان ماری (1370)؛ شکوه شمس، سیری در آثار و افکار مولانا جلال الدّین رومی، با مقدّمه استاد سیّد جلال الدّین آشتیانی، ترجمه حسن لاهوتی، تهران : علمی و فرهنگی.
10- صادقی حسن آبادی، مجید (1386)؛ مقاله غم و شادی در تجربهی دینی مولوی، دانشکدهی ادبیّات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان : شماره49
11- فروزانفر، بدیع الزّمان (1361)؛ شرح مثنوی شریف، تهران : زوار.
12- کسمائی، علی اکبر (1356)؛ روانشناسی در خدمت بشر، تهران : گوتنبرگ.
13- کیمنش، عبّاس (1366)؛ پرتو عرفان، شرح اصطلاحات عرفانی کلّیّات شمس، تهران : مهارت.
14- عباسی داکانی. پرویز (1389)؛ نی نامه مولوی جلال الدین محمد بن محمد، مثنوی بر اساس نسخه اصل قونیه، تهران : الهام.
15- همایی، جلال الدین (1362)؛ مولوی نامه (مولوی چه می گوید)، تهران : هما.
16- خلیل جبران،جبران(1376)؛ پیامبر، برگردان دکتر مهدی مقصودی ، مشهد : گوتنبرگ.
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید